Get Mystery Box with random crypto!

دوست داران دانایی

لوگوی کانال تلگرام danaeeii — دوست داران دانایی د
لوگوی کانال تلگرام danaeeii — دوست داران دانایی
آدرس کانال: @danaeeii
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 6.19K
توضیحات از کانال

"ما وقتی برای مردن نداریم "
سلام
این کانال برای دانش افزایی همدیگر میباشد.
سوالات ومطالب خود را به ای دی زیر یا شماره همراه بنده ۰۹۲۲۷۵۱۵۶۷۷ بفرستید.
#تبلیغات پذیرفته می شود
بامدیریت: #عزتی_رستگار
ارتباط با ادمین
@arshavizman

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 13

2022-06-08 20:55:33
برنده جایزه بهترین شعر سال ۲۰۰۵ جهان توسط یک بچه افریقایی!

وقتی بدنیا آمدم سیاه بودم.
بزرگ هم که شدم سیاه بودم.
جلوی آفتاب هم که رفتم سیاه بودم.
وقتی میترسیدم هم سیاه بودم.
موقع بیماری هم سیاه بودم.
زمانیکه میمیرم هم سیاه هستم

و اما تو بچه سفید...
وقتی بدنیا میایی صورتی هستی.
بزرگ که میشوی سفید
جلوی آفتاب قرمز
وقتی سردت میشود بنفش
هنگام ترس زرد
موقع بیماری کبود
و زمانیکه میمیری طوسی.

حالا تو به من میگویی رنگین پوست؟؟؟


@danaeeii
570 views17:55
باز کردن / نظر دهید
2022-06-08 15:15:22 خدایا خودت حال بد را از ما دور کن!

گویند در زمان های قدیم مردی به همسرش گفت : خانم زود باش شام را بیار بخوریم و گرنه الان غصه میاد و در می زند!!
زنش گفت مگه شدنیه؟!
بلاخره زنش این و پا و اون پا کرد تا این که فردی در زد و گفت: فلانی گاوم زاییده و بچه اش نه گوش دارد نه دم!!
مرد به همسرش گفت: نگفتم زود شام را بیار بخوریم الان غصه می آید اینم غصه!!!
زنش گفت: چه ربطی دارد؟ این کجایش غصه بود؟
مرد گفت : این گاو فردا بزرگ میشه موقع شخم زدن میخوابه آن وقت نه گوش داره بگیریم بلندش کنیم نه دم!!

حال ما هم تا میاییم گوشی را باز کنیم غصه میاد در میزنه اون از حادثه مترو پول که هنوز غمش تمام نشده ، حادثه برخورد قطار ( مترو ریل ) روی میده!
جناب عزراییل هم فکر کنم فقط نقشه ایران دستشه!!!

خداوندا تو را قسمت میدم به بزرگیت
حال ما ایرانی ها را خوب گردان!
آمین

عزتی رستگار

@danaeeii
1.9K views12:15
باز کردن / نظر دهید
2022-06-08 10:20:22
‏روزی که ‎احمدی نژاد وقیحانه ‎تحریم ها را بی تاثیر و ‎کاغذپاره خواند قیمت ‎دلار ۱۰۰۰ تومان بود و امروز ۳۲۰۰۰ هزار تومان
حالا ریال ایران شده کاغذ پاره!!!!

این سخنش منو یاد ی شعری انداخت؛
سری که عقل ندارد ، آقاشدا قارپوزا باخ!
لبی که خنده ندارد ، دواردا چاتا باخ!

میگه سری که عقل ندارد انگار هندونه بالای درخت است و لبی که خنده ندارد انگار شکاف لای دیوار است!!!!

@danaeeii
3.1K views07:20
باز کردن / نظر دهید
2022-06-08 06:19:13 اگر از آسمــــان
باران آزادی می‌باریـد
بعضی بردگــــان را می‌دیــدم
که با خود چتر حـمل می‌کنند . . .



@danaeeii
1.1K views03:19
باز کردن / نظر دهید
2022-06-08 06:18:35 #حکایت

سلطان محمود غزنوی به وزیرش گفت: آیا کسی هست که فالوده نخورده باشد؟
وزیر گفت: بلی، بسیارند.

قبول نکرد و مبلغی بین ایشان شرط شد.
سربازها از دروازهۦ‌ شهر، مسافر ژنده‌ پوشی را آوردند.
سلطان محمود، فالوده را نشان داد و پرسید این چیست؟
مسافر گفت من ندانم، اما در زادگاه ‌من مردی هست که هر ساله یک مرتبه به شهر می‌ رود، او می‌ گوید در شهر، حمام‌ های خوب ساخته می‌ شود، به گمانم این حمام است!
پادشاه بسیار بخندید.
وزیر گفت پادشاه دو برابر باید سکه بدهند، چون این مرد نه فالوده دیده نه حمام!

#منبع: موش و گربه، شیخ بهایی

پ_ن : کم کم داریم به زمان سلطان محمود نزدیک میشویم!!! بستنی میوه ای در منطقه پایین شهر ۸۰ هزار تومان!!! دیگه باید فقط تصاویر اینها را از اینترنت دانلود کنیم!!



@danaeeii
1.2K views03:18
باز کردن / نظر دهید
2022-06-08 06:15:09 #تقیه به شیوه آیت الله #طالقانی

روحانیونی که در تحریک مردم نقش داشتند همه به وسیله سازمان امنیت زیر نظر بودند. آیت الله طالقانی نیز یکی‌ از آنها بود. پس از اینکه تعهد میدهد دیگر مردم را تحریک نکند از زندان آزاد میشود.
....
(( فردایش درست ۱۴ خرداد ۱۳۴۲ بود و طالقانی پیش نماز مسجد هدایت در خیابان استانبول. مردم آنجا جمع شده بودند طالقانی هم رفته بود به مسجد. آخوند بالایِ منبر پس از اتمام صحبت‌هایش می‌گوید حالا از آقایِ طالقانی میخواهم بیایند بالایِ منبر و ما را مستفیض کنند.
طالقانی هم پاسخ داده بود چون به رئیس سازمان امنیت قول داده‌ام بالایِ منبر نروم پس میکرفون را بدهید از همین پایین صحبت کنم. و باز طی‌ سخنرانی شدید الحنی بخاطر اصلاحات و حقوق زنان در انقلاب سفید به دولت حمله کرده بود.))
پرویز ثابتی بلافاصله به پاکروان گزارش می‌کند. پاکروان مبهوت که مگر این‌ها اخلاق و تعهد و قول سرشان نمی‌شود؟
ثابتی: اینها تقیه میکنند. اینها را چه به قول و تعهد و اخلاق!


#منبع: در دامگه حادثه، صفحه ۱۴۰



@danaeeii
933 views03:15
باز کردن / نظر دهید
2022-06-08 06:14:56 #معرفت_پشه‌هاي_آنوفل بيشتر از ماست

ما چه می دانیم #جانبازی چیست!!


برای دیدن یکی از دوست های جانبازم، رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است.
فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد. که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود. دوستم نبودش، فرصتی شد به اتاق ها سری بزنم.
اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از دو دست. و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها...
جانبازی که 35 سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده ای! آمده ای عکس بگیری؟" گفتم نه!
ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.
می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات!
همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!
نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.
خیلی زود رفیق شدیم. وقتی فهمید در همان عملیاتی که او ترکش خورده من هم بوده ام.
پرسیدم خانه هم می روی؟ گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد!
توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع دیگر بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند. پرسیدم اینجا چطور است؟
شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.
یاد دوست شهیدم اسماعیل فرجوانی افتادم. دستش که عملیات والفجر هشت قطع شده بود نگران هزینه های بیمارستانی بود، نکند زیاد شوند! گفتم: بی حرکت دست و پا خیلی سخت است، نه؟
با خنده می گفت نه! نکته تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است...
پشه های آنوفل را می گفت.
"نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!" می گفت خودشان رعایت می کنند و بلند می شوند، نگاهم را که می بینند! شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند.
نوجوان بوده، 16 ساله که ترکش به پشت سرش خورده و الان نزدیک 50 سالش شده بود.
و سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید. آخر من چه می دانستم جانبازی چیست! صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم تختش را تا بیرون سالن بیاوریم، تا باران نرمی که باریدن گرفته بود را ببیند.
چقدر پله داشت مسیر! پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده.
خیلی خجالت کشیدم. دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و خفگی داخل اتاق ها... هر دقیقه اش مثل چند ساعت برایم می گذشت.
به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی که انگار اروپایی بودند. می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، بسیاری از این ساختمان ها بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.
نمی دانستم چه جوابش را بدهم. تنها سکوت کردم.
می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟ یکه خوردم. چه سئوالی بود! گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند.
خودم هم می دانستم دروغ می گویم. کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور... چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی سابقش را نداشت. بعد از اینکه حرف مرگ را زد.
انگار یاد دوستانش افتاده باشد. نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.
کاش حرف تندی می زد!
کاش شکایتی می کرد!
کاش فریادی می کشید و سبک می شد!
و مرا هم سبک می کرد!
یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف قدم می زدم. دیگر از خودم بدم می آمد. از تظاهر بدم می آمد. از فراموش کاری ها بدم می آمد. از جنگ بدم می آمد. از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر هم. از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم
همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند. و این روزها هم، نه جانبازها را می بینند
نه پدران و مادران پیر شهدا را...
بدم می آمد از کسانی که نمی دانند ستون های خانه های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!
از کسانی که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می خواهند!
کاش بعضی به اندازه پشه های آنوفل معرفت داشتند
وقتی که می خوردند، می گفتند کافیست!
و بس می کردند...
و می رفتند...
ما چه می دانیم جانبازی چیست!

#رحیم_قمیشی

@danaeeii
1.2K views03:14
باز کردن / نظر دهید
2022-06-07 21:38:36 لازم نیست ده روز ی بار پست بذاری بگی حاضرم ده سال از عمرم کم بشه ده سال به عمر مادرم اضافه بشه بعد ده تا فالور جمع کنی شما هر ده روز ی بار به مادرت سر بزن و احترامشو نگه دار این خودش ی عمر درازه!! این پست منم میتونی استوری کنی!!!! و به ده نفر بفرستی!! عزتی…
1.0K views18:38
باز کردن / نظر دهید
2022-06-07 21:31:25 لازم نیست ده روز ی بار پست بذاری بگی حاضرم ده سال از عمرم کم بشه ده سال به عمر مادرم اضافه بشه بعد ده تا فالور جمع کنی شما هر ده روز ی بار به مادرت سر بزن و احترامشو نگه دار
این خودش ی عمر درازه!!

این پست منم میتونی استوری کنی!!!! و به ده نفر بفرستی!!

عزتی رستگار

@danaeeii
1.0K views18:31
باز کردن / نظر دهید
2022-06-07 12:33:51 آقای رئیسی! دولت شمایی نه ما!


مصطفی داننده

رئیس جمهور رئیسی گفته است:« دولت باید علاوه بر تدبیر برای سامان دادن نرخ اجاره‌بها، اجازه ندهد سوداگران بازار مسکن را متلاطم و موجبات نگرانی مردم را فراهم کنند.»

با خواندن این جمله، لحظه‌ای به گذشته برگشتم که روحانی رئیس جمهور بود و سید ابراهیم رئیسی رئیس قوه قضاییه و در سخنرانی‌های خود مدام دولت را مورد خطاب قرار می‌داد که چه بکند و چه نکند! حالا چرا الان که رئیس جمهور است دوباره دولت را مورد خطاب قرار می‌دهد؟ مگر نه اینکه جناب‌شان، خود دولت هستند؟

آقای رئیسی! شما رئیس جمهور هستید و هرچه می‌خواهید دستور بدهید تا وزرا آن را اجرایی کنند یا دستور تشکیل کارگروه‌هایی برای حل مشکل مسکن بدهید. این حرف‌ها برای دیگران و مردم است.

مسئولان کشور عادت کرده‌اند به مطالبه‌گری! و به نظر می‌رسد به کل فراموش کرده‌اند که خودشان آن مطالبات را باید اجرایی کنند. خوب چه کسی باید این نابسامانی مسکن را سامان دهد؟ آفرین؛ کسی که به عنوان رئیس جمهور از دولت مطالبه می‌کند.

نه تنها رئیسی بلکه نمایندگان در مجلس قبلی و فعلی به جای تصمیم گیری ، غُر می‌زدند و می‌زنند. اگر فکر می‌کنید کار جایی می‌لنگد، قانون تصویب کنید و دولت را مکلف به انجام آن کنید. به خدا که شما مسؤول هستید نه ما مردم. شما باید کارها را انجام دهید.

مسؤولین را برای چه انتخاب می‌کنند؟ برای اینکه مشکلات را حل کنند و کشور را در مسیر توسعه قرار بدهند. مثلا وقتی هوای شهری آلوده است، مسؤولین باید فکری به حال آن کنند. وقتی گرانی از در و دیوار شهر مثل مرد عنکبوتی بالا می‌رود باید فکری به حال آن کنند. وقتی سیل می‌آید و خانه‌ها را تبدیل به استخر می‌کند، فکری به حال آن کنند. وقتی بیکاری تبدیل به مهم‌ترین دغدغه خانواده‌ها شده است، فکری به حال آن کنند.

در کشور ما اما مسؤولین انتخاب می‌شوند که حرف بزنند و مثل مردم غُربزنند. از ناکارآمدی‌‎ها بنالند و مشکلات را به گردن دیگری بیندازند.

ما از مسؤولین نمی‌خواهیم از مشکلات بگویند. ما می‌خواهیم آنها گرفتاری‌های مردم را حل کنند. اگر قرار به حرف زدن بود ما بهتر از آنها حرف و غُر می‌زنیم.ما دچار مسؤولین شده‌ایم که جای مردم را گرفته‌اند. مردم از شرایط گلایه می‌کنند، مسؤولین گلایه می‌کنند و گویی دستی از غیب باید مشکلات کشور را حل کند.

کاش می‌شد از وعده دادن و حرف زدن، انرژی تولید کرد که اگر می‌شد ما الان چه وضع خوبی در جهان داشتیم.


@danaeeii
1.8K views09:33
باز کردن / نظر دهید