Get Mystery Box with random crypto!

نگهبان شب برای ساختمان پزشکان خاطره‌ای از دکتر مجید میری ماه | دندان نگار

نگهبان شب برای ساختمان پزشکان

خاطره‌ای از دکتر مجید میری

ماه رمضان وقت الله و اکبر اذان مغرب یک‌هو صدای عجیبی از توی راه پله بلند شد. تا از کنار یونیت پریدم بیرون دیدم دو نفر درِ آلومنیوم ورودی ساختمان مطب رو دزدیدن و انداختن عقب نیسان و گازو گرفتن و رفتن. سه تا دکتر بودیم در سه طبقه و اون دو نفر با زرنگی خاصی وظیفه حفاظت شبانه از ساختمان رو انداختن گردن من و رفتن منزل.
تا نیمه های شب درگیر پیدا کردن یک نگهبان بودم که دم درب ورودی بخوابه. یک جوان عجیب غریبی رو معرفی کردن تا امدم برم منزل گفت: کجا؟ من تنهایی میترسم. گلاب به روتون میشم...
گفتم: داداش تا قبل از سحر خودمو رسوندم اینجا، چن ساعت تحمل کن تا برگردم...

یک ساعت به اذان صبح برگشتم دم مجتمع دیدم مضطرب ایستاده و گفت پولم رو بده به سحری خوردن برسم...پرسیدم چی بوی گندی نصف شبی پیچیده تو خیابون؟ گفت از جوب آب شهرداریه...
مرخصش کردم رفت. پامو گذاشتم تو پاگرد اول دیدم واویلا چی خبره....پاگرد دوم که بدتر و سومی هم نگو ونپرس...یاد حرف سرشبش افتادم و اضطراب تنهایی.‌‌...دم اذون سحر طبقه ی خودمو به فلاکت شستم و رفتم تو مطب و رویونبت خوابیدم. مطمئن بودم هیچ دزدی از این بوی گند مدفوع جرات ورود به ساختمون رو رو نداره.

دکترای دیگه صبح بیمار داشتن و من عصر. ساعت نه صبح صدای جیغ وشیون منشی ها و دستیارا تو ساختمون پبچید و بعد شرشر آب و شستن راه پلله ها....دکترا ی همساده با قهر و دعوا زنگ زدن داستان چی بوده مجبد... جوری که انگاری من با نگهبان دستم توی یک کاسه بوده و تبانی کرده بودیم...خونسرد جواب دادم تا شب یک درب دیگه سفارش بدین بسازن وگرنه نگهبان دیشب رو میگم بیاد پاس بده...

سالها بعد همون جوان رو دیدم که سر نگهبان یکی از پارک های معروف شهرمون شده و ده بیست تا مامور گوش بفرمانش بودن...

@DandanNegaar | دندان‌نگار، مجموعه شعر خاطره و طنز دندانپزشکی