چقدر ملموس شده
در دنیای هریپاتر زندان مخوفی وجود داشت به نام آزکابان. در زندان آزکابان هیچ سلولی وجود نداشت. زندانیان همه آزاد بودند حتی دربهای زندان هم باز بود؛ اما آزکابان مشهور به زندانبانهایش بود.
آنها شادی و امید را از وجود افراد بیرون میکشیدند و در بدترین حالت، حتی خاطراتشان را نیز استخراج میکردند و درنهایت نیز با خارج کردن امید به آینده از مغزشان، تنها پوستهای خالی را از فرد بهجا میگذاردند. هرچند زندانیان امکان فرار داشتند اما نمیتوانستند. آنها غرق در یأس و ناامیدی بودند. نه حتی خاطرهای داشتند و نه حتی هویتی خارج از آن دیوارها، خاکستری تنها رنگی بود که در آزکابان دیده میشد.
در آزکابان دیوارهای زندان در مقایسه با نگهبانان مخوف آن، بیمعنی بودند.
زندانیانی که وارد آزکابان میشدند، میدانستند که سالهای حبسشان چیزی نیست که باید نگرانش باشند، در اصل حضور در کنار این موجودات شیطانی که چیزی جز بدبختی و ناامیدی را به ارمغان نمیآوردند، بزرگترین نگرانی آنها بود. جرم اکثر این زندانیان تنها یکچیز بود، آنها در سرزمین تاریکی که به دنیا آمده بودند در جستجوی رنگهای رنگینکمان بودند.
@daneshagahi