Get Mystery Box with random crypto!

قسمتی از رمان : - باهاش قرار نذاشتم آرمین چرا حالیت نیست؟ با | درد و مرض

قسمتی از رمان :

- باهاش قرار نذاشتم آرمین چرا حالیت نیست؟
بازو‌هام رو می‌گیره و تا بتونم به خودم بیام کمرم رو به دیوار فلزی آسانسور می‌کوبه...
- اما بهش اجازه دادی لمست کنه...
لب‌هام میلرزه و نگاه اون روی لب‌هام سر می‌خورده...
- زل زده بود به لب‌هات...
خم میشه و لب‌هاش رو روی لب‌هام می‌ذاره
- همین لب‌هایی که فقط و فقط حق و سهم منن...
لبم رو توی دهانش می‌کشه و تن من می‌لرزه از حجم هیجانی که یکهو، با تمام قوا رو دلم آوار شده بود....
زانوهام سست میشن و اون دستش، سخت دور کمرم حلقه می‌شه و تنم رو بیشتر به خودش می‌چسبونه، اما لب‌هاش رو از روی لب‌هام برنمی‌داره...
پر عطش تر می‌بوسه...
پر خشونت تر‌‌....
نفس‌گیر تر....
بالاخره نفس کم میاره و با نفس نفس ازم جدا میشه
- تموم تنت، برای منه بهار... کسی حق نداره به چشم‌هات زل بزنه... کسی حق نداره به لب‌هات نگاه کنه...


ادامه این رمان جذاب در لینک زیر بخونید ↯

https://t.me/joinchat/WLsXaWlXCmzsaMNk
پــارتـــ رمانم هـســـت کــپی نکن