بخش دوم #قاروره_خونین #خاک_خونین خون شدن تربت سید | مرکز طب اسلامی آیت الله تبریزیان
بخش دوم
#قاروره_خونین #خاک_خونین
خون شدن تربت سیدالشهداء که نزد ام سلمه بود
الثاقب فى المناقبـ به نقل از امام باقر ‹ع›: هنگامى كه حسين ‹ع› خواست به سوى عراق برود، اُمّ سلمه كه خدا از او خشنود بادـ به سوى او فرستاد. امّ سلمه، كسى بود كه او را پرورش داده بود و حسين ‹ع›، محبوب ترينِ افراد نزد او بود و امّ سلمه دلسوزترينِ اشخاص نسبت به حسين ‹ع› بود و در نزدش، در شيشه اى، تربت حسين ‹ع›، بود كه پيامبر خدا ‹ص› آن را به وى سپرده بود. پرسيد: اى پسر عزيزم! آيا مىخواهى [از مدينه] خارج شوى؟ به او فرمود: «اى مادر! مىخواهم به عراق بروم» . اُمّ سلمه گفت: من خداى متعال را به يادت مىآورم كه مبادا به سوى عراق بروى. فرمود: «چرا، اى مادر؟». اُمّ سلمه گفت: شنيدم كه پيامبر خدا ‹ص› مىفرمايد: «فرزندم حسين، در عراق كشته مىشود». اى پسر عزيزم! تربتت در شيشه اى دربسته، نزد من است كه پيامبر خدا، آن را به من سپرد. حسين ‹ع› فرمود: «اى مادر ! به خدا سوگند، من كشته مىشوم و از قضا و قدر و حكم واجب و قطعىِ خداى متعال، نمىگريزم». اُمّ سلمه گفت: شگفتا! اگر [مىدانى كه] كشته خواهى شد، كجا [و چرا ]مىروى؟ فرمود: «اى مادر! اگر امروز نروم، فردا مىروم و اگر فردا نروم، پس فردا خواهم رفت. اى مادر! به خدا سوگند كه از مرگ، گريزى نيست. من، جايى را كه در آن كشته مىشوم و روز آن را و حتّى لحظه شهادتم را و چاله اى را كه در آن دفن خواهم شد، همان گونه مىشناسم كه تو را مىشناسم، و همان گونه به آن مىنگرم كه به تو مىنگرم» اُمّ سلمه گفت: تو آن را ديده اى؟ فرمود: «اگر دوست دارى كه جايگاه آرميدنم و مكان [شهادت] خود و يارانم را نشانت بدهم، چنين كنم». اُمّ سلمه گفت: [آرى ،] مىخواهم. ايشان تنها يک بسم اللّه گفت و زمين برايش فرو نشست [و هموار شد] تا آن كه جايگاه آرميدن و مكان [شهادت]خود و يارانش را به امّ سلمه نشان داد و از همان تربت، به او داد. امّ سلمه آن را با تربتى كه [از زمان پيامبر ‹ص›] نزدش بود، مخلوط كرد. سپس حسين ‹ع› بيرون آمد و به او فرمود: «من، روز عاشورا كشته مىشوم». همان شبى كه صبحش حسين ‹ع› كشته شد ، پيامبر خدا ‹ص› پريشان و گريان و غبارآلوده، به خواب اُمّ سلمه آمد. اُمّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! چرا تو را گريان و غبارآلوده و پريشان مىبينم؟ پيامبر ‹ص› فرمود: «هم اكنون، پسرم حسين و يارانش را به خاک سپردم». امّ سلمهـ كه خدا از او خشنود باد ـ بيدار شد و با بلندترين صدايش فرياد زد و گفت: واى پسرم! ساكنان مدينه، گرد آمدند و به او گفتند: چه پيش آمده است؟ اُمّ سلمه گفت: پسرم حسين بن على، كشته شد. به او گفتند: از كجا مى دانى؟ اُمّ سلمه گفت: پيامبر خدا، گريان و پريشان و غبارآلوده، به خوابم آمد و به من خبر داد كه همان ساعت، حسين و يارانش را به خاک سپرده است . آنان گفتند: اينها خواب هاى پريشان است. اُمّ سلمه گفت: بِايستيد! تربت حسين، نزد من است. سپس شيشه اى براى آنان آورد كه خون تازه در آن بود...
منبع: الثاقب في المناقب، ابن حمزه طوسی: ص ٣٣٠ ح ٢٧٢