چگونه باید کفشها را کند و به دنبالِ فصول از سرِ گلها پرید و | محمد درویش
چگونه باید کفشها را کند و به دنبالِ فصول از سرِ گلها پرید و رفت ...
@darvishnameh
آفریقا، فقیرترین قاره جهان است؛ اما تعداد آدمهای ناامید، منفعل، تسلیم و مستعد خودکشی و افسردگیاش شاید از بسیاری اهالی ساکن در دیگر قارههای به مراتب برخوردارتر کمتر است! نه؟
چه مولفهای باید در کنار ثروت و رفاه باشد تا ریشهی رضایت، سرخوشی و امید را نخشکاند؟
لوییس بونوئل جایی در کتاب خاطراتش مینویسد: یک مارتینی خوب، مانند بارداری حضرت مریم است، آبستن میکند بیآنکه چیزی را ویران کند!
فکر میکنم در این جمله طنازانه راز بزرگی نهفته است و آن اینکه مرز دقیق اندیشیدن، مرز مطالبهگری، مرز حقطلبی و مرز همه رفتارهای فتوتیوار جایی است که پیگیری آنها تو را به آدمی عبوس، دلمرده، ناامید، غرزن و افسرده بدل نسازد ... نگاه کنیم به فردوسی عزیز که میگوید: همیشه خردمند امیدوار، نبیند به جز شادی از روزگار ...
چه فایده دارد رویای کار در سیلیکون ولی در سر بپرورانی در حالیکه با مازراتی در خیابانهای بورلیهیلز میرانی، اما پیوسته نگرانِ ساعتهای نیامده و یا حسرتخوارِ لحظههای رفته باشی؟ غمِ نردبان را آنهایی میخورند که پرِ عشق را لمس نکردهاند، وگرنه صعود به آسمانها سهلترین کار ممکن است ... درست مثل این رقصندههای بانمک، شیرین و طنازِ آفریقایی ...
یادمان باشد: فقط آنهایی قادر به شکستن طلسم حصار هستند که خود، آفتاب خویش باشند؛ که بلد باشند در گام نخست رابطهای عاشقانه با خود برقرار کنند ... گاه در تنهایی، خود را به یک لته دوبل مهمان کرده و طولِ طولانیترین پیادهراه شهر را با سرخوشی بپیمایند درحالیکه به ترانههایی که زیرلب زمزمه میکنند مهر پایانی نیاید ...