Get Mystery Box with random crypto!

و تنم زار میزد -خوب دنیز خانوم این تیشرتم برا شما. تا تیشرت و | 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

و تنم زار میزد
-خوب دنیز خانوم این تیشرتم برا شما.
تا تیشرت و دیدم فهمیدم که اینام هدفشون دنیزه! روش به انگلیسی نوشته بود تااتی یعنی شیطون.
-با همون شلوار دیروزی.
دنیز رفت تو هموم و شلوار کوتاه دیروزی رو پوشید با تیشرت. پاچه های شلوار گشاد بود و چشم عیسی به ساق پاهای دنیز بود.
-این که دیروز کوتاه تر بود. تقلب کردی؟
-نه بابا همون دیروزیست. حالا باید حتما کوتاه باشه؟
-آره، اصلا میدونی چیه؟ 2 تا دیگه تا بخوره خوب میشه.
دنیز از خدا خواسته شروع کرد به تا زدن که کامران گفت:
-تا زدنای تو قبول نیست
خم شد و جلو من 2 تا تای گنده زد به شلوار کوتاه دنیز. برق چشای عیسی و کامرانو می شد به وضوح دید.
-راضی شدین حالا؟
آره دنیز خانوم. شرط و باختیو باید عواقبشم قبول کنی.
با اسنپ از اقامتگاهمون رفتیم یه رستوران با موسیقی زنده.
دنیز کنار من نشسته بود و اون دو نفرن روبرومون. دنیز آروم بهم گفت تو برو دستشویی و وقتب برگشتی زیاد شوکه نشو. خدا میدونه تو اوم 3 دقیقه قلبم داشت منفجر می شد. وقتی برگشتم دیدم عیسی کنار دنیز نشسته و تو گوش دنیز یه چیزایی میگه!
-علی بازی گل یا پوج ه، منو عیسی، تو و کامران هم تیمی هستین.
تو مدت بازی دنیز دستای دنیز و عیسی میرفت پشت و بعد میومد جلو. کلی تو تماس با هم بودن و منم دیگه کیرم داشت شلوارمو پاره می کرد. با خودم فکر می کردم اگه اینا دست به بدن لخت دنیز بزنن شاید از هیجان سکته کنم.
غذا رو آوردن و یهو دیدم یه دست عیسی زیر میزه. میزامون رومیزیای بلند داشت و نمیشد دید زیرش چه خبره. به زهنم زد پنهونی گوشیمو ببرم زیر رومیز و فیلم بگیرم و ببینم دست عیسی کجاست.
تا فیلمو یواشکی پلی کردم دیدم دنیز یه پاش انداخته رو رون عیسی و عیسی داره ساق پاهاشو می مالونه. کلی حس ضد و نقیض زهنمو پر کرد اما حس خوبش قوی تر بود.
تو مسیر برگشت کامران جلو نشست و دنیز بین من و عیسی. پاشو چسبونده بود به پای عیسی و تو گوشیش داشت عکسای عروسیمونو نشونش میداد. یهو وسط عکسا که گوشیش دست عیسی بود یه عکس دنیز اومد با یه دامن کوتاه.
-وای دختر تو باربی هستس
-منم ببینم
عیسی گوشی رو داد جلو
از باربی هم بهتری، اندامت و مخصوصا فرم پاهات بی نظیره!
رسیدیم اقامتگاه. ما رفتیم تو اتاق و سکوت عجیبی بین ما بود تا اینکه در و زدن.
-درسته با شکم پر خوردن خوب نیس ولی شب بلند است و …
من عیسی و کامران و دعوت کردم تو. چند تا پیک زدیم و عیسی بی مقدمه گفت:
-دنیز دامن کوتاهی که گفتی تو ساکته کو؟ هنوز شرطو بختیو باید تاوان بدی
-آره بلند شو دامن و بپوش و بیا
دنیز که مست هم شده بود عین چی پرید هوا و رفت پشت پسرا شلوار کوتاهو در آورد و دامن کوتا پوشید و اومد نشست وسط عیسی و کامران و یه من چشمک زد
عیسیو کامران از خدا خواسته شروع کردن به لمس ساق پاهای دنیز و دنیزم داشت لباشو گاز می گرفت از شدت حشر. عیسی که دستش حالا رسیده بود به داخل رون دنیز رو به من کرد و گفت:
-علی سلیقت عالیه!
و شروع کرد به لب گرفتن از دنیز. کامرانم دستشو برد زیر دامن دنیز و از رو شرت داشت کصشو می مالوند. صدای ناله ی دنیز دیوونم می کرد. من تکیه دادم به دیوار شاهد این بودم که کامران دنیز و بلند کرد رو تخت تو بغلش نشوند و دستشو کرد زیر تی شرت دنیر و نوک سینه هاشو لخت کرد. عیسی هم جلو تخت رو زمین پشت به من نشست و از انگشتای پای دنیز شروع کرد به میک و لیس زدن و اومد یه سمت ساق پاها و رفت بالا. من تا به خودم بیام رونای دنیز رو شونه عیسی بود و داشت کص دنیز و حسابی لیس میزد. ماهیچه ساق پاهای دنیز پشت کمرعیسی قلمیه شده بود و کامرانم سینه هاشو ک