Get Mystery Box with random crypto!

ه این ماجرا منجر به این شد که هردوتاشون با هم بکنم. این پیش در | 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

ه این ماجرا منجر به این شد که هردوتاشون با هم بکنم.
این پیش درامد داستان اصلی بود.این رابطه۱سال ادامه داشت،آرزو از کارش در اومد،با دوریان تمام کردم البته با آرزو هم کات کردم به خاطر یک داستانی که دیگه داشت شر میشد برام و دیگه اینکه درسام توی ارشد خیلی سنگین بود،فکر نکنین همش تو سکس بودم،نه اول درس بعد کس کلک بازی سکس.ترم مهر بود اوایل کلاسها وقت خالی داشتم دلم هوا ارزو دوریان کرد،خطهای جفتشون خاموش رفتم کافه آمار دوری گرفتم گفتن خیلی کم میاد،اومدم بیرون کتابفروشی چک کردم دیدم خبری نیست رفتم داخل آمار بگیرم بچه ها اونجا میشناختن،یه دختر بشدت زیبا جدید بود گفتم این جای آرزو اومده،دیگه چیزی نگفتم اومدم بیرون.ولی همیشه طبق عادت بیرون مغازه زاغ میزدم تا اینکه عاشق این دختر تازه وارد شدم،وای،حس عشق اول دوباره اومد سراغم،خیلی حالم بد شد،سیگارم زیاد شد،خوردن مشروب بیرویه،درس نمیتونستم،ارائه بدم(من سال۷۹خدمتم خریدم چون بابام دوست نداشت سربازی برم،پولدار نیستیم ولی اندازه خودمون داریم)اوضاع مالیم داشت خراب میشد،گفتم میرم با دختر حرف میزنم ولی اشتباهات شکست اولم تکرار نمیکنم،تایم نهار رفتم سلام کردم گفتم ببخشید میتونم اسمتو بپرسم،گفت نه،به قیافه زیباش نمیخورد اینقدر سگ باشه،خودمو باختم،چون عشق وسط بود نمیتونستم نرمال باشم،اومدم خونه یه نصفه قوطی ودکا سرکشیدم یه سیگار کشیدم یکم آروم شدم برگشتم مغازه،این بار خوب و مسلط حرف زدم،الان یادم نمیاد چی گفتم چون کلم گرم ودکا بود ولی نتیجه مثبت بود چون کار به قرارهای بعدی و در نهایت به ازدواج کشید.مهشید عشق جدیدم ماه بود ،مهربون در عین حال خشن،بعد چند ماه آشنایی و امتحان مصمم شدم برم خواستگاریش،بیکار بودم خونه نداشتم درسم مونده بود،عید خونه رفتم به بابا و مامانم گفتم بابام بال درآورد مادرم مخالفت کرد،خلاصه راضی شدن روز خواستگاری با خانواده خونه مهشید رفتیم به محض ورود شوک شدم،بله آرزو خواهر دوم مهشید،آرزو کنار شوهرش اونم شوک،من سریع جمع کردم،ولی آرزو و شوهرش روبروم،من استرس خواستگاری دارم ولی کیرم برای بدن سکسی آرزو سیخ شده بود،باز به ودکایی که تو ماشین بود متوسل شدم،اون روز هم به خوبی گذشت و ازدواج کردم و بچه دارم ولی همیشه آرزو از من فرار میکرد،شوهرش رفیق صمیمی شدم،خیلی وقتها تنها بودیم حرفی نزدیم تا اینکه چند روز پیش،خونه پدر زنم بودیم،همه رفتن عیادت فامیلشون،من و آرزو نرفتیم،آرزو چایی آورد،خوردم میخواستم چرت بزنم گفت،امیر به مهشید گفتی با من بودی گفتم نه،اگه گفته بودم الان ما دوتا اینجا بودیم،باز پرسید مهشید اونطوری میکنی؟سریع نیم خیز شدم اومدم بگم اره،گفت خوش به حالش هم از کسش،هم کونش میگاییش،کیرم بلند شده بود ولی داشتم مقاومت میکردم،گفتم مگه با علی سکس نداری،گفت چرا زیاد هم داریم خوبم میکنه ولی مثله تو نمیکنه.ناگفته نماند تو ای چند سال که خواهرزنم شده هر وقت دیدمشه لخت تصورش کردم و بیشتر وقتها مهشید میکنم آرزو بجاش تصور کردم.متوجه شدم حالش بده،ده دوازده سال تحمل کرده،خودم زدم به خواب دیدم یکی یقهم گرفت کشید یه چک گذاشت گوشم،گفتم چته آرزو،با گریه گفت یادته چقدر التماس کردی پردمو بزنی،گفتم خوب گفت الان دیگه پرده نیست نمیخوای بزاری کسم،گفتم پرده خواهرتو زدم شبا هم میزارم کس خواهرت،از اونجایی که وزنش خیلی بیشتر از مجردیش شده بود پرتم کرد زمین،نشست شکمم،شروع کرد شلوار لی و تیشرت تنش کندن،منم کیرم سیخ اماده،گفتم پاشو لخت شم،پا نشد.
وای سینه۸۵،برف با همون نوک صورتی،نوک بزرگتر شده بود،کسش اندازه یه کف دست،بدن همشونم ژنت