Get Mystery Box with random crypto!

«تو سوار آن هواپیما شدی غزل. می‌بینمت که در راهروی بی‌انتهایی | اتاق دخترخونده‌ی هایائو میازاکی

«تو سوار آن هواپیما شدی غزل. می‌بینمت که در راهروی بی‌انتهایی راه می‌روی. من و مامان و پیمان کنار تو هستیم. تو برمی‌گردی. با کت سپیدت با گل‌های سرخ و صورتی بر پهلوی چپت برمی‌گردی و لبخند می‌زنی. حرفی نمانده است. فقط من مانده‌ام یک روز به بچه‌ای که به دنیا خواهد آمد یا به زن کنجکاوی که در یک مرکز خرید از تو می‌پرسد چگونه توضیح بدهم اگر موشکی با سرعت به جسم در حال حرکتی برخورد کند مسیر حرکت چگونه خواهد بود. من مانده‌ام چطور این پرسش را پاسخ دهم.»
به یاد غزل نوریان، کشته شده در جنایت PS752.