Get Mystery Box with random crypto!

خوره کتاب"داستان"

لوگوی کانال تلگرام ddasttann — خوره کتاب"داستان" خ
لوگوی کانال تلگرام ddasttann — خوره کتاب"داستان"
آدرس کانال: @ddasttann
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 60
توضیحات از کانال

کانال اصلی ما:
📚 @khorehyketabb 📚

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2019-02-11 20:57:50
#برف_های_کلیمانجارو
داستان #خون_و_شن
قسمت دوم و پایانی

@ddasttann
@khorehyketabb
129 views17:57
باز کردن / نظر دهید
2019-02-11 20:57:50
#برف_های_کلیمانجارو
داستان #خون_و_شن
قسمت دوم و پایانی

@ddasttann
@khorehyketabb
119 views17:57
باز کردن / نظر دهید
2019-02-11 20:57:50
#برف_های_کلیمانجارو
داستان #خون_و_شن
قسمت دوم و پایانی

@ddasttann
@khorehyketabb
84 views17:57
باز کردن / نظر دهید
2019-02-11 20:57:50
#برف_های_کلیمانجارو
داستان #خون_و_شن
قسمت دوم و پایانی

@ddasttann
@khorehyketabb
75 views17:57
باز کردن / نظر دهید
2019-02-11 20:57:50
#برف_های_کلیمانجارو
داستان #خون_و_شن
قسمت دوم و پایانی

@ddasttann
@khorehyketabb
60 views17:57
باز کردن / نظر دهید
2019-02-11 20:57:50
#برف_های_کلیمانجارو
داستان #خون_و_شن
قسمت اول

@ddasttann
@khorehyketabb
53 views17:57
باز کردن / نظر دهید
2019-02-11 20:57:50
#برف_های_کلیمانجارو
داستان #خون_و_شن
قسمت اول

@ddasttann
@khorehyketabb
49 views17:57
باز کردن / نظر دهید
2019-02-11 20:57:50
#برف_های_کلیمانجارو
داستان #خون_و_شن
قسمت اول

@ddasttann
@khorehyketabb
39 views17:57
باز کردن / نظر دهید
2018-08-20 09:33:18 #پیامبری_از_کنار_خانه_ما_رد_شد
تو رازی و ما راز
#عرفان_نظرآهاری


پرده، اندکی کنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت.
رازی به اسم درهت، رازی به اسم پرنده، رازی به اسم انسان.
و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد.
و آدمی این سوی پرده ماند با بهتی عظیم به نام زندگی، که هر سنگ ریزه اش به رازی آغشته بود و از هر لحظه ای رازی می‌چکید.
در این سوی رازناک پرده، آدمیان سه دسته شدند.
گروهی گفتند:«هرگز رازی نبوده، هرگز رازی نیست» و رازها را نادیده انگاشتند و پشت به راز و زندگی می زیستند.
خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت.

و گروهی دیگر گفتند:«رازی هست، اما عقل و توان نیز هست. ما رازها را میگشاییم» و مغرورانه رفتند تا گره از راز و زندگی را بگشایند.
خدا گفت:«توفیق با شما باد، به پاس تلاشتان پاداش خواهید گرفت. اما بترسید که در گشودن همان راز نخستین وابمانید.»

و گروه شون اما، سرمایه ای جز حیرت نداشتند و گفتند:«در پس هر راز، رازی است و در دل هر راز، رازی. جهان راز است و تو رازی و ما راز. تو بگو که چه باید کرد و چگونه باید رفت.»
خدا گفت:«نام شما را مومن می‌گذارم، خود، شما را راه خواهم برد. دستتان را به من بدهید.» آنها دستشان را به خدا دادند و خدا آنان را از لابلای رازها عبور داد و در هر عبور رازی گشوده شد.
و روزی فرشته ای در دفتر خود نوشت:«زندگی به پایان رسید.»
و نام گروه نخست از دفتر آدمیان خط خورد؛
گروه دوم در گشودن راز اولین واماندند؛
و تنها آنان که دست در دست خدا دادند از هستی رازناک به سلامت گذشتند.

@ddasttann
@khorehyketabb
39 views06:33
باز کردن / نظر دهید
2018-08-20 09:33:18 #پیامبری_از_کنار_خانه_ما_رد_شد
نور و نان
#عرفان_نظرآهاری

این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در باد را که می‌خورد؟ آدم است، آدم است که می‌خورد.
این همه گنجِ آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاک را که می‌خورد؟ آدم است؛ آدم است که می‌خورد.
این همه مرغ هوا و این همه ماهی دریا، این همه زنده بر زمین را که می‌خورد؟ آدم است؛ آدم است که می‌خورد.
هر روز و هر شب، هر شب و هر روز زنبیل ها و سفره ها پُر می‌شود؛ اما آدم گرسنه است. آدم همیشه گرسنه است.
دست های میکائیل از رزق پُر بود. از هزار خوراک و خوردنی. اما چشم های آدمی همیشه نگران بود؛ دست هایش خالی و دهانش باز.
میکائیل به خدا گفت:«خسته ام، خسته ام از آید آدم ها، که هیچ وقت سیر نمی شوند. خدایا، چقدر نان لازم است تا آدمی سیر شود؟ چقدر!»
خداوند به میکائیل گفت:«آنچه آدمی را سیر می‌کند، نان نیست، نور است. تو مأمور آنی که نان بیاوری، اما نور آنها نزد من است و تا هنگامی که آدمی به جای نور، نان می‌خورد، گرسنه خواهد ماند.»

میکائیل راز نان و نور را به فرشته ای گفت و او نیز به فرشته ای دیگر و هر فرشته به فرشته ای دیگری. تا آنکه همه هفت آسمان این راز را دانستند، تنها آدم بود که نمی‌دانست. اما رازها سر می‌روند، پس راز نان و نور هم سر رفت و آدمی سرانجام دانست که نور از نان بهتر است. پس در جستجوی نور برآمد، در جستجوی هر چراغ و هر فانوس و هر شمع.
اما آدم همیشه شتاب می‌کند، برای خوردن نور هم شتاب کرد و نفهمید نوری که آدمی را سیر می‌کند، نه در فانوس است و نه در شمع. نه در ستاره و نه در ماه.
او ماه را خورد و ستاره ها را یکی یکی بلعید. اما باز هم گرسنه بود.

خداوند به جبرئیل گفت:« سفره ای پهن کن و بر آن کلمه و عشق و هدایت بگذار» و گفت:«هر کس بر سر این سفره بنشیند سیر خواهد شد.»
سفره خدا گسترده شد، از سر این جهان تا آن سوی هستی؛ اما آدمها آمدند و رفتند؛ از وسط سفره گذشتند و بر کلمه و عشق و هدایت پا گذاشتند.
آدم ها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند.
اما گاهی فقط گاهی کسی بر سر این سفره نشست و لقمه ای نور برداشت و جهان از برکت همان لقمه روشن شد و گاهی فقط گاهی کسی تکه ای عشق برداشت و جهان از همان تکه عشق رونق گرفت و گاهی فقط گاهی کسی جرعه ای از هدایت نوشید و هر که او را دید چنان سرمست شد که تا انتهای بهشت دوید.

سفره خداوند پهن است، اما دور آن هنوز هم چقدر خلوت است.
میکائیل نان قسمت می‌کند. آدم ها چنگ می‌اندازند و نان ها را از او می قاپند.
میکائیل گریه می‌کند و می‌گوید:«کاش می‌دانستید، کاش می‌دانستید که نور از نان بهتر است.»

@ddasttann
@khorehyketabb
37 views06:33
باز کردن / نظر دهید