Get Mystery Box with random crypto!

دکولایف

لوگوی کانال تلگرام decolife — دکولایف د
لوگوی کانال تلگرام decolife — دکولایف
آدرس کانال: @decolife
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 186
توضیحات از کانال

مجموعه دکولایف درضمینه های بازاریابی و تبلیغات در حوزه دکوراسیون داخلی و تزیینات فعالیت میکند .
وبسایت:
http://decolife.ir
اینستاگرام:
https://instagram.com/decolife.ir
مریریت و تبلیغ:
@decolife_admin
دفتر فروش:
021-55627557(10خط)
021-55603155(ضروری)

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2018-03-17 14:02:40
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی


با آرزوی سالی پر از خیر و برکت

https://t.me/photofabric
75 views11:02
باز کردن / نظر دهید
2018-03-15 13:22:28
@photoderape
69 views10:22
باز کردن / نظر دهید
2018-03-13 09:43:33
آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش
و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می رویم
سرخی تو از من ، زردی من از تو
جشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک

@photoderape
66 views06:43
باز کردن / نظر دهید
2018-03-08 13:50:00 تقدیم به تمام مادران

@photoderape
64 views10:50
باز کردن / نظر دهید
2018-02-24 16:49:44
یک ایده و چالش بسیار عالی
لطفا ببینید و راجع بهش فکر کنید
عالیه
@decolife
1.7K views13:49
باز کردن / نظر دهید
2018-02-20 20:01:24
صحبتهای خوب ساناز سماواتی هنرمند خوب کشورمون و حامی حیوانات
لطفا تا آخر به صحبتهای زیبای ایشون گوش کنید
@decolife
1.1K views17:01
باز کردن / نظر دهید
2017-12-03 13:11:24
اغفال دختر جوان توسط مرد نابینا
هشدار ... خانمها مراقب باشند ... جهت آگاه سازی دوستان و خانواده هایتان منتشر کنید.
@decolife
2.1K views10:11
باز کردن / نظر دهید
2017-10-12 09:41:41 رحیمی آهویی:
این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه... پس حتما بخونیدش

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.

پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه.
من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.

دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا.

برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند.
قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم.

خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم.
گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.

پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نون ها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.

پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟

چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد!
همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که:
نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی.

«زمخت نباشیم».
زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها...
@decolife
2.5K views06:41
باز کردن / نظر دهید
2017-08-13 06:56:39
تفاوت عطــر های
او دتویلت و او دپرفیوم چیست؟

کافیه راهنمای جامـــع غلظت عطر ها را در اینفوگرافیک بالا مطالعه کنید
@decolife
2.1K views03:56
باز کردن / نظر دهید
2017-08-11 08:08:27
@decolife
2.7K views05:08
باز کردن / نظر دهید