مى پنداشتم كه تنهايى.. ديگر دست از جانِ من نخواهد كشید..! و خستگى.. ديگر روحِ مرا ترک نخواهد گفت.... تو طلوع كردی.. و عشق باز آمد... شعر شكوفه كرد... و كبوترِ شادى بال زنان بازگشت..! تنهايى.. و خستگى.... بر خاک ریخت... من با توام...! و آينههاى خالى.. از تصویرهاى مهر و امید.. سرشار می شوند..! #احمد_شاملو 636 views05:39