2018-01-23 09:18:47
@delshodehha
بیتو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره بدنبال توگشتم
شوق دیدارتو لبریز شداز جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانهی جانم گل یادتو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
توهمه راز خهاب ریخته درچشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشهء ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا وگل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آمد تو به من گفتی:
«از این عشق حذر کن
لحظهای چند بر این آب نظر کن
آب ، آیینهء عشق گذران است
تو که امروز دلت با دگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تافراموش کنی،چندی ازاین شهر سفر کن»
با تو گفتم حذر از عشق ندانم:
«حذر از عشق؟ ندانم
سفر از پیش از تو؟ هرگز نتوانم
روزاوّل که دل من به تمنّای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
توبه من سنگ زدی،من نه رمیدم ، نه گسستم
بازگفتم که:تو صیّادی ومن آهوی دشتم
تابه دام تو درافتم ، همه جاگشتم و گشتم
حذر ازعشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم…»
اشکی از شاخه فروریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آیدکه دگراز تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم نه رمیدم
رفت درظلمت شب آنشب و شبهای دگرهم
نه گرفتی دگر ازآن عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر ازآن کوچه گذر هم
بیتو امّابه چه حالی من از آن کوچه گذشتم
#فریدون -مشیری
@delshodehha
465 viewsedited 06:18