#تیکه چه دردناك است شرمسار وطن بودن، آنگاه كه وطن در دست مشتى | دیر بوک
#تیکه
چه دردناك است شرمسار وطن بودن، آنگاه كه وطن در دست مشتى نيرنگبازِ بىرگ است كه از سر بىتدبيرى و خودخواهى ادارهاش مىكنند، آنگاه كه در چشم جهانيان چهرهاى گستاخ، موذى و بىارج دارد، آنگاه كه بهجاىِ خوراك سالم روحانى، خوراك فاسد پيش رويش مىگذارند، آنگاه كه فقر و پريشانى چنان در تار و پود زندگى مردم لانه كرده كه به هيچ روى نمىتوان چارهاش كرد.
احساسى است خفتبار كه آدمى را رها نمیكند؛ احساسى ماندگار كه خلاف احساسات روزمرهٔ پيش پا افتاده، به آسانى زدوده نمىشود.
آرى، اين شكنجه و خفقانى بىپايان و هميشگى است كه با آن از خواب برمیخيزى، هرساعت از روز را با آن مىگذرانى، و شب با آن به بستر مىروى. تنها مرگ، كه از غم و اندوه شخصى رهايت میكند، از چنگ اين شرمسارى نجاتت میدهد. امّا تو هنوز در شمار زندگانى و اين شرمسارى همچنان بر تو سايه افكنده.