از دشت از چوپان از آب از قصاب از مرگ پروا کن زنگوله ناامن است زنگوله را فوراً از گردنت وا کن ای پوست مأمن! ای جمله چاقوها با پوستت دشمن! تا پوستین باشی یک پوست در شأنِ یک دوست پیدا کن ای بره! ای بره! یکذره یکذره خود را بهیاد آور؛ دنیاچراگاهیست خود را مهیای نشخوار کن ای گوشتت ضامن طعم خورشها را! مذبوحِ تنهایی! با خون رنگینت اعیاد قربان را بر ما گوارا کن ما گلههایی تلخ در کام دنیاییم ما نیز قربانی ما نیز تنهاییم در خون خود بنشین ما را تماشا کن این عمرْ ما را خورد ما هم تو را خوردیم ای بره! ای بره! چون ما که با این درد اهل مداراییم با ما مدارا کن دیگر نه افسوسی... دیگر نه فانوسی... خورشیدِبیامّید! امّیدبیخورشید! از ما غمی کم کن بر ما دری وا کن حسین صفا از کتاب این دست بیصدا @DIALOGUEGRAM 434 viewsedited 12:26