, آدم لابلای دردهاست که بزرگ میشود. آدم لابلای دردهاست که | دَّوّ خَِـَّ℘طِّـٖٖـۘۘـُِ شَِـُّ℘ـعـٖٖـۘۘـرُِ
,
آدم لابلای دردهاست که بزرگ میشود. آدم لابلای دردهاست که میفهمد همیشه هم حرف زدن چارهی کار نیست. گاهی باید سکوت کنی، به چشمهای کسی نگاه نکنی، بالا و پایین نپری، فریاد نزنی و مدام خودت را از زیر آوار فراموشیِ کسی بیرون نکشی. گاهی باید بروی، دور شوی و اجازه بدهی فراموشت کنند. که جغرافیای ذهن و جان هر آدمی، مساعدِ به یاد ماندن و از یاد نرفتن نیست. گاهی باید بروی و فراموش کنی که روزی عزیزِ سرزمینِ کسی بودی. که خاک احساس آدمها عوض میشود و تو در زمینهای سخت و بیحاصل، قد نمیکشی! نابود میشوی. گاهی باید ریشههات را بغل بگیری، خودت را برداری و از اقلیم پیشبینیناپذیرِ احساسات آدمها دور شوی.