, آنقدر منتظرت ماندم و تو نیامدی ، که حالا دیگر از من ،چیزی ج | دَّوّ خَِـَّ℘طِّـٖٖـۘۘـُِ شَِـُّ℘ـعـٖٖـۘۘـرُِ
,
آنقدر منتظرت ماندم و تو نیامدی ، که حالا دیگر از من ،چیزی جز، لبخندِ کجِ تمسخر آمیزی نصیبِ کلمه "عشق" نمیشود... دیگر بزرگ شدم نیامدی و برای رسیدن به تو قد کشیدم... حالا ،تنهایی برایم لذتبخش تر از شروعِ دلبستگی به آدم های پوچ و توخالیست ... تو که نیامدی دنیایم رنگ باخت ؛ ویران کردم و از نو ساختم، من را... دیگر مرا نمیشناسی ...