Get Mystery Box with random crypto!

کانال دخترونه

لوگوی کانال تلگرام dokhtaroone_original — کانال دخترونه ک
لوگوی کانال تلگرام dokhtaroone_original — کانال دخترونه
آدرس کانال: @dokhtaroone_original
دسته بندی ها: سرگرمی ها
زبان: فارسی
مشترکین: 2.87K
توضیحات از کانال

تبلیغ و تبادل نداریم✅
🎊1398/3/26🎊
لینک گپ چتمون:
https://t.me/group_doktar

Ratings & Reviews

1.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 2

2022-08-31 09:27:30






رمان یک قدم تا گناه
#پارت_144


رفتیم پیش هدی و سامی اوناهم بدتر از ما نگران شده بودن..

هدی_چی شد نازی واسه چی جیغ زد؟!..

_هیچی... یه گربه دیدش ترسید جیغ زد..

سامی_نگار عمو خوبی؟!..

نگار_آره خوبم..

امیر_بیاین بریم تو سرده هوا...

همه باهم رفتیم داخل...

هدی_خوبی تو... رنگت چرا پریده؟!

_خوبم چیزی نیس...

هدی_چی میگی تو... رنگ به رو نداری... امیرررر بیا نازی از دست رفت.... امیرررر بیا که بی نازی شدی.... امیرررر..

خندم گرفته بود از دست هدی تو این شرایطم دیوونه بازی درمیاورد..

امیر بدو بدو اومد این سمت..

امیر_چیشده هدی..!؟

_هیچی امیر خوبم.... هدی الکی شلوغش میکنه..

هدی_الکی شلوغش میکنم؟!.. نگاه داری از حال میری...

امیر_نازی مطمئنی خوبی؟!..

خوب نبود حالم ولی واسه خاطرجمع شدن امیر گفتم _آره بابا... واسه جیغ نگار ترسیدم... بعد تصادف خیلی استرس و نگرانی کشیدم دلم نمیخواد دوباره تکرار شه..

امیر_قربونت بشم نگران هیچی نباش... نمیزاریم اتفاقی بیفته... انقدر خودتم اذیت نکن...

یه لبخند زدم بهش اونم روبهم لبخند زد..

امیر_خب همگی بزنید بریم شام..

امیر از بیرون غذا سفارش داده بود... همه نشستیم دور میز....شروع به خوردن کردیم...

یهو حس کردم محتویات معدم داره بالا میاد... سعی داشتم خودمو کنترل کنم... که موفق نبودم..

دستمو گرفتم جلو دهنم بلند شدم رفتم سمت سرویس... با صدای کشیده شدن پایه صندلی به زمین متوجه شدم که بچه ها هم بلند. شدن...

یکم بالا آوردم... دلیلشم میدونستم چیه.... چون معدم عصبیه و استرس زیاد باعث میشه که حالت تهوع بهم دست بده..

امیر با مشت میکوبید به در..

امیر_نازی.... نازی عزیزم باز کن درو ببینم چیشدی؟!.. نازی!..

هدی و سامی هم همراه امیر صدام میکردن... صورتمو آب زدم رفتم بیرون... با قیافه نگرانشون روبه رو شدم..

امیر_چی شدی یهو قربونت بشم؟!..

_حالم خوبه....کلا بعضی اوقات زیاد از حد که استرس میگیرم معدم عصبی.. برا همین میریزه بهم...

امیر_میخوای بریم بیمارستان؟!..

_نه امیر لازم نیس... یکم بگذره خوب میشم..

هدی_مطمئنی دلیلش همین بود؟!..

سوالی نگاش کردم..

نازی_دلیل چی؟!..

هدی خندید..
هدی_بالا آوردنت... (هدی با ذوق نگام کردم) حدس زدم که دارم خاله میشم....

با حرص بهش نگاه کردم...

_نخیررم... اشتباه حدس زدی.... شما سعی کن حدس نزنی بیخودی...

هدی_ایشششش..... تقصیر من چیه آتیش شما انقدر زیاده آدم خودشو واسه هر احتمالی باید آماده کنه

امیر_هدی کم نازی رو اذیت کن بیا برو

رفتیم نشستیم سر میز شام رو خوردیم... بعداز شام نگار گفت میره اتاق میخوابه... ماهم رفتیم نشستیم تو پذیرایی..




532 views|͞⸙̶͟|ྂྂS̷̷ᵃ̷̷ʰ̷̷ᵃ̷̷ʳ̷̷𖠄○̽͜●̽꙰, 06:27
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 09:27:21
لباس نازی و استایل امیر
496 views|͞⸙̶͟|ྂྂS̷̷ᵃ̷̷ʰ̷̷ᵃ̷̷ʳ̷̷𖠄○̽͜●̽꙰, 06:27
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 09:27:01





رمان یک قدم تا گناه
#پارت_143

وای که چقدر خوشگل بود.. رنگش قرمز جیغ بود و مدلش جذب بود ویقش قایقی بود و استیناش کوتاه و پف دار بود.. قد لباس تا زیر زانو بود و قسمت یقه و استین و پایین لباس از گیپور استفاده شده بود که خیلی خوشگلش کرده بود..

_وای مرسی عشقم.. خیلی خوشگله

امیر_خواهش خانومم... من میرم بیرون توهم زود بپوشش بیا..

_باشه..

لباسو پوشیدم یکمی هم آرایش کردم و موهام روهم ازاد ریختم رو شونم... از اتاق بیرون رفتم..

هدی _وای نازی چه خوشگل شدی!..

امیر اومد سمت منو گفت_خانوم من همیشه خوشگله..

_مرسی..

هدی داشت به من و امیر نگاه مسکرد که یهو سامی از پشت بغلش کرد.. ماشالله سامی انقدر بازوهاش گنده بود که هدی توی بغلش گم میشد..

سامی_خانوم من که دیگه هوش و حواس واسه من نذاشته..

هدی_سامی ترسیدم...دیوونه..

امیر ادای گریه در اورد و روبه اون دوتا گفت_میبینی نازی.. من سامی رو سالم تحویل داده بودم.. داداشم از دست رفته...

سامی خندید و گفت_نه داداش جفتمون از دست رفتیم..

امیرم یهو منو کشید تو بغلش و گفت_ببینم هدی خانوم میتونی امشب ی عکس خوشگل از ما بندازی یا نه...

من و امیر رفتیم پشت میز وایسادیم و با ژست های مختلف عکس گرفتیم.. امیر ی پیرهن سفید پوشده بود با ژیله مشکی و کروات راه راه..
بعدش هدی اومد و باهم دوتایی عکس گرفتیم.. و بعدشم سامی و امیر و اخرسر هم سامی و هدی...

منم شربت درست کردم و اوردم با شیرینی خوردیم و نگار هم ی چندتا عکس انداخت بامن و امیر.. و بعدش رفت توی حیاط..

داشتیم شیرینی میخوردیم که یهو صدای جیغ نگار بلند شد.. من و امیر سریع رفتیم سمت حیاط..

_نگاارررر..

همینطور به حیاط نگاه میکردم.. که یهو دیدم امیر گفت_اوناهاش بیل نازی...

رفتیم سمت نگار که دیدم صحیح و سالم داره مارو نگاه میکنه...

امیر_نگار جان چیشد..! چرا جیغ زدی؟!..

نگران بهش نگاه کردم که گفت_هیچی داشتم گلارو دست میردم که یهو ی گربه از کنار پام رد شد منم ترسیدم جیغ زدم...

ای خدااا قلبم داشت میومد تو دهنم..با عصبانیت گفتم..

_نگار جان بیا بریم داخل.. ببین میتونی اخرش ی بلایی سر خودت بیاری..!

امیر _نازی عزیزم اروم باش چیزی نشده که... ما حساس شدیم...

با حرفای امیر اروم تر شدم و گفتم_باشه ولی بیاد داخل پیش خودمون...

نگار چشم ارومی گفت و من جلو تر راه افتادم چون لباسم باز بود سردم شد.. امیر و نگار هم پشت من راه افتادن..
هدی و سامی جلوی دروایساده بودن...




505 views|͞⸙̶͟|ྂྂS̷̷ᵃ̷̷ʰ̷̷ᵃ̷̷ʳ̷̷𖠄○̽͜●̽꙰, 06:27
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 14:12:04
#طراحی_ناخن
89 views|͞⸙̶͟|ྂྂS̷̷ᵃ̷̷ʰ̷̷ᵃ̷̷ʳ̷̷𖠄○̽͜●̽꙰, 11:12
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 13:30:05
#ترسناک
185 views|͞⸙̶͟|ྂྂS̷̷ᵃ̷̷ʰ̷̷ᵃ̷̷ʳ̷̷𖠄○̽͜●̽꙰, 10:30
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 13:28:14 سریال #493_کیلومتر_به_عشق_تو
قسمت دوم
170 views|͞⸙̶͟|ྂྂS̷̷ᵃ̷̷ʰ̷̷ᵃ̷̷ʳ̷̷𖠄○̽͜●̽꙰, 10:28
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 13:27:57 سریال #493_کیلومتر_به_عشق_تو
قسمت اول
171 views|͞⸙̶͟|ྂྂS̷̷ᵃ̷̷ʰ̷̷ᵃ̷̷ʳ̷̷𖠄○̽͜●̽꙰, 10:27
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 13:27:35
سریال #493_کیلومتر_به_عشق_تو
#The_Speed_to_You_Is_493_km

ژانر: عاشقانه | درام | ورزشی
قسمت ها: 16
خلاصه داستان: این سریال عاشقانه درباره شور و شوق دو بازیکن بدمینتون می باشد؛ پارک ته یانگ (Park Joo Hyun) بخاطر یک تصادف سه سال از ورزش مورد علاقه خود بدمینتون فاصله میگیرد اما دوباره به این رشته برمیگردد و عضو تیم میشود جایی که با پارک ته جونگ (Chae Jong Hyeop) ملاقات میکند…
170 views|͞⸙̶͟|ྂྂS̷̷ᵃ̷̷ʰ̷̷ᵃ̷̷ʳ̷̷𖠄○̽͜●̽꙰, 10:27
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 12:39:30
#فان
دقیقا همینطوره
241 views|͞⸙̶͟|ྂྂS̷̷ᵃ̷̷ʰ̷̷ᵃ̷̷ʳ̷̷𖠄○̽͜●̽꙰, 09:39
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 10:07:12 میگی آزاد شدم خوشحالم ننه؟؟!خوشبحالتون
مارو دوباره شهریور میگیرن
417 views|͞⸙̶͟|ྂྂS̷̷ᵃ̷̷ʰ̷̷ᵃ̷̷ʳ̷̷𖠄○̽͜●̽꙰, 07:07
باز کردن / نظر دهید