2023-05-13 18:56:49
#پارت۷۸
دستمال خونی رو برداشتم و ازاتاق رفتم بیرون ! دستمالو جلوی مامان گرفتم
مامان با لبخند دستمالو ازم گرفت و با لذت نگاهشو به دستمال دوخت
_ به به ! مبارکه !
پوزخندی زدم و در اتاقو بهم کوبیدم سمت عروسم رفتم خودشو رو تخت جمع کرده بود و از درد به خودش میپیچید
کنارش رو تخت نشستم و دستمو رو دلش گذاشتم
_ خوبی ؟!
_ با لحن بچگونه ایی گفت : مارت خیلی درد داشت!
لبخندی زدم : مار من درد نداشت سوراخ تو تنگ بود
چشمکی تحویل چشمای متعجبش دادم بازم تحریک شده بودم شلوارمو در اوردم خم شدم روش
خواستم واردش کنم اما با چیزی که بین پاش دیدم...
https://t.me/+DWrmpacUtZs2ZTdk
385 views15:56