#پارت242 روی تخت میشینم و سرم و بین دست هام میگیرم !دل خو | دکتر انوشه(خیال تو)
#پارت242
روی تخت میشینم و سرم و بین دست هام میگیرم !دل خوشیم فقط کیان ، همه چیز که علنی بشه ، من طرد میشم و اونوقت فقط کیان و دارم .برای بار هزارم از خودم میپرسم میتونم طاقت بیارم ؟ میتونم جلوی آقاجونم وایستم ؟ اصلا اگه بفهمه با طرد کردن من راضی میشه ؟ اگه نذاره زندگیمونو بکنیم چی ؟ اگه یه بلایی سر کیان بیاره چی ؟ آهی میکشم ، از جا بلند میشم و بعد از قفل کردن در گوشیم و از توی کولم بیرون میارم و شماره ی کیان و میگیرم به بوق سوم نرسیده که صدای بمش توی گوشم میپیچه : ترمه ؟ لبخندی میزنم و ناخودآگاه میگم :جان ترمه ؟ سکوت میکنه ، چشمهامو میبندم و با جون و دل به صدای نفس های عمیقش گوش میدم . کیان : چی شده ترمه ؟ -اگه بگم دلم تنگه باور میکنی ؟ کیان : اگه بگم حاضرم همه چیو به جون بخرم تا هیچ وقت ازت جدا نشم باور میکنی ؟ -میخوای بگی دل تو هم تنگ شده ؟ کیان : کار از دلتنگی گذشته ، قلبم داره آتیش میگیره ، انگار یه تیکه از وجودم ازم دور شده از الان دارم به این فکر میکنم امشب بی عطر تو چطوری بخوابم ؟ هر چند تا وقتیکه تو کنارم نباشی ، اون بستر برام حکم قبرو داره و اون خواب حکم مردن ! -اینجوری حرف نزن کیان من ... مکث میکنم مرددم بگم یا نه ،از یه طرف حرفهام بیخ گلومو گرفته واز یه طرف دیگه ازش میترسم از اینکه بگم و قید همه چی و بزنه و بزنه به سرش ! علارغم میل شدیدی که برای درد و دل کردم دارم ، اما جلوی خودم و میگیرم و میگم :هیچی ، دیگه قطع میکنم ! کیان : چرا ؟ مگه نمیخواستی یه چیزی بهم بگی ؟
دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام