Get Mystery Box with random crypto!

#پارت255 دستم به سمت دستگیره در میره که صداش به گوشم میرسه : | دکتر انوشه(خیال تو)

#پارت255


دستم به سمت دستگیره در میره که صداش به گوشم میرسه :میشه نری ؟
دستم رو هوا خشک میشه ، برمیگردم سمت کیان و بهش نگاه میکنم .اونم برمیگرده سمتم ، به تمام اجزای صورتم نگاه میکنه و با بیقراری منو میکشه توی بغلش .دستاش با تمام قدرت دور کمرم حلقه شدن ، سرشو به سمت گردنم میبره ، عمیق بو میکنه و حریصانه میگه : چطوری بذارم بری ؟ امشب یکی دیگه میخواد بیاد خواستگاری زن من و وای به حال من ...گونمو به گردنش میمالم و با لذت چشمهامو میبندم ؛ دلم یه خواب عمیق تو همین حالت میخواد ، حرکت نوازش گرانه ی گونه ام روی گردنش از خود بیخودش میکنه ، اینو از دمای بدنش که یکباره داغ میشه میفهمم .صدای خش دار و بی قرارش دوباره کنار گوشم زمزمه میکنه: امشب باید هر دو دقیقه بهم پیام بدی ، حق نداری باهاش بری تو یه اتاق ! قرارمون این بود که بعد از تموم شدن درس همه چیز و علنی کنیم اما اگه بزنه به سرم منم میزنم زیر تمام قول و قرارام و میام و جلوی همه میگم تو مال منی ! با لذت به حرفهاش گوش میدم ، قسم میخورم حتی خودشم نمیدونه با هر کلمه ای که از ته قلبش روی زبونش جاری میشه و نثار من میکنه ، چی به حال قلب عاشقم میاره .قبلا هم بهش گفته بودم اعضای بدن من از وقتی تورو دیدن فرمانبردار قلبم شدن نه عقلم ، الان هم زبونم از قلبم پیروی میکنه و ناخودآگاه به حرف میاد:خیلی دوستت دارم کیان!