#پارت260 -من نمیذارم امشب اونا به چیزیکه میخوان برسن ، فقط خ | دکتر انوشه(خیال تو)
#پارت260
-من نمیذارم امشب اونا به چیزیکه میخوان برسن ، فقط خواهش میکنم صبر کن و همه چیزو خراب نکن ! من دیگه باید برم ، مهمونا اومدن ! تکون خفیفی که میخوره رو میبینم ، توی تاریکی ها رگ باد کرده ی گردنشو میبینم ، صورت سرخ شده اشو میبینم ، دست های مشت شده اشو میبینم و فقط سری از روی ناراحتی تکون میدم و از اتاقم خارج میشم .طبقه ی پایین که میرم ، همه رو میبینم که دور هم نشستن ، برای رفتن به آشپزخونه باید از جلوشون رد میشدم ، پس بیخیال چایی آوردن میشم و به جمعشون میپیوندم . سلامی میکنم که همه جوابم و میدن ، بعد از روبوسی کردن با عمو و زن عمو روی مبل کنار مامانم میشینم ، برعکس همیشه که سهیل با دیدن من سرشو پایین مینداخت ، الآن خیلی بی پروا به من زل زده و لبخند محوی هم روی لبهاش ، بعد از دیدن اون عکسها ، اونقدر در نظرم منفور شده که حالا جواب لبخندشو با برگردوندن سرم بدم و نگاهشو بی پاسخ بذارم .بحثها مثل همیشه پیش میره و همه چی عادی تا اینکه عمو مرتضی میگه : خب صابر ، عروسمو کی بهم میدی ؟ آقاجونم میخنده و میگه : این دختر از اول کنیز شما بوده ! صورتم از عصبانیت سرخ میشه و با خودم فکر میکنم هنوز هم هستن کسایی که پسرشونو به غلامی بدن و دخترشون و به کنیزی پیشکش کنن ؟
دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام