#پارت328 دوباره اشک هاش به پلک هاش هجوم میارن اما قبل از این | دکتر انوشه(خیال تو)
#پارت328
دوباره اشک هاش به پلک هاش هجوم میارن اما قبل از اینکه روی گونه هاش نمود پیدا کنن زنگ موبایلی سکوت اتاقو میشکنه ! لباس ها توی دستش مشت میشن ، ندیده هم از اون شخص پشته خط متنفره ، از کسی که خلوتشو با ترمه اش به هم زد ! از شخصی که دست بردار نیست و مدام پشت سره هم زنگ میزنه ! با عصبانیت به سمت موبایلی که نمیدونست چطور سر از میزه کنار تختش در آورده میره و برش میداره ، تماسو وصل میکنه و صدای مردونه ای رو میشنوه : -بهت تسلیت میگم ! زنت مرد هر چند باید بگم مبارک باشه چون تو همینو میخواستی زمین زدن حاج صابر ! صورت از خشم سرخ شده ی کیان نشون میده این شخص ناشناسه پشت خطی بدجور اعصابشو به هم ریخته ! از لا به لای دندون های به هم چفت شده اش مثل یک شیر زخمی غرش میکنه : -با اون دهن کثیفت اسم زن منو نیار مرتیکه کی هستی هان ؟ +یکی که از لحظه به لحظه اتون عکس داره خواستم قبل از اینکه عکس سر لخته زنه مرحومتو پخش کنم از خودت اجازه بگیرم ! با حرفش آتیش میندازه به جون کیان !
دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام