2022-03-19 07:20:30
بخشی، از نقطهی اول کتاب تا نقطهی آخرش را حفظ میکرد. حتی جملههای زیر عکس آن آقا را! پاورقیها را هم همینطور. توی حیاط یک گوشه مینشست، کتابها را لای زانوهایش میگرفت و همانطور که مشغول گاز زدن به ساندویچاش میشد، حفظ میکرد و حفظ میکرد و حفظ میکرد.
از دبستان معدلش را بیست نگه داشته بود. کارنامهاش رقص منظمی بود از دو و صفر.
ریاضی دو و صفر. ادبیات دو و صفر. زیستشناسی دو و صفر. حرفه و فن دو و صفر.
دنیایش لابهلای همین حفظ کردنها خلاصه میشد و دوها و صفرهایی که منظم کنار یکدیگر میآمدند. آنقدر دنیایش از دیگران جدا بود که عملاً نامرئی بود. حتی امروز که دارم اینها را مینویسم به خاطر ندارم که روی کدام نیمکت مینشست. تنها چیزی که ازش به یادم مانده یک سمعک است. توی مدرسهای که همهمان باید شبیه به هم میبودیم، همه باید پیراهن آبی و کت سورمهای به تن میداشتیم و کلههای همهمان پاییز و بهار با نمرهی هشت و زمستان با نمرهی دوازده کوتاه میشد، داشتن یک نقص یا تفاوت خیلی به چشم میآمد. شاید اگر من به جای نویسنده یک نقاش میشدم الان جلوی شما یک تابلوی شلوغ پلوغ بود از یک گوش مجهز شده به سمعک و دوها و صفرهایی با سایزها و رنگهای مختلف که دور این گوش میرقصیدند.
دو و صفر. دو و صفر. دو و صفر...
هروقت چشمم به بخشی میافتاد یا مشغول جویدن ناخن شصت دست راستش بود یا مشغول حفظ کردن. گاهی هم هردو را با هم انجام میداد. دیگر حفظ کردن تفریحش شده بود و حتی وقتی هیچ امتحان و تکلیفی هم در کار نبود بخشی حفظ میکرد؛ کلمههای عربی آخر کتاب را، جدول عناصر جناب مندلیف را، فعل کَتَبَ را در چهارده صرف مختلف، ترتیب شستشوی غسل جنابت را، تعداد لایههای زمین، دورههای زمینشناسی و معادلهی خطی و درجه دو را. همیشه چیزی برای حفظ کردن بود. برای بخشی همیشه کلمهای در جایی منتظر بود تا حفظ شود و دو و صفرهای سرگردانی در هوا معلق بودند تا روی کارنامهی سفید و تمیز و بدون لک بخشی بنشینند.
دو و صفر. دو و صفر. دو و صفر...
بخشی در این سکون لذتبخش حفظ میکرد، ناخنش را میجوید و راضی بود. تا این که تجاوز اولیهی دراماتیک اتفاق افتاد.
آن تجاوز معلم جامعهشناسیمان آقای حیدری بود. آقای حیدری یک آنارشیست نصفه و نیمه بود. مثل همهی نصفه و نیمههای نسل ما نه آنقدر آنارشیست بود که عطای معلمی را به لقای آن ببخشد و نه آنقدر مطیع و تودهوار بود که به درس دادن کتابی که هر سال در آن جای خوبها و بدها عوض میشود راضی باشد.
آقای حیدری کتاب درسی را به گوشهای انداخت. بیشتر تمرکزش را روی کتابهای غیر درسی گذاشت و بحث کلاسی و کنفرانس و این قبیل داستانها. این شوک اولیه، بخشی را تا حد زیادی به هم ریخته بود. ناخن شصت دست راستش عملاً از بین رفته بود و چندبار پدرش به مدرسه آمده بود و از نحوهی آموزش آقای حیدری شکایت کرده بود. با این همه، بخشی کم نیاورد. یک آخر هفته رفته بود بلوار سعدی و تمام کتابهای جامعهشناسی عالم را خریده بود. تمامشان را حفظ کرد. بیشتر از خود آقای حیدری از گیدنز و اسپنسر حفظیات داشت و یک روز پای تخته یک نفس چهل دقیقه در باب انواع خودکشی از نظر امیل دورکیم حرف زد، بدون اینکه واقعاً بداند چه میگوید و ما بفهمیم بالاخره اگر خودمان را بکشیم خودخواهانهست یا دگرخواهانه!
خلاصه به هر ضرب و زوری بود دوها و صفرها را از خودش شرمسار نکرد. نمرههای کلاسیاش ترکیب ارزشمندی از دو و صفر ماند تا اینکه تجاوز ثانویه اتفاق افتاد!
امتحان ترم اول از راه رسید. آقای حیدری سؤالها را از جزوهی خودش داده بود. آن روز جزوهی بخشی آرزوی همهمان بود. یک نقطه کم و زیاد نداشت. بخشی از هرچه آقای حیدری گفته بود و تحلیل کرده بود نت برداشته بود. یک عطسه جا نیفتاده بود. بخشی تا لحظهی پخش شدن برگهها گوشهایش را گرفته بود و زیرلب جزوه را حفظ میکرد. گاهی که چشمم بهش میافتاد میدیدم چشمهایش را بسته بود و زیرلب یک کلمه یا جمله را با سرعت بالا تکرار میکرد و تکرار میکرد و تکرار میکرد. دوها و صفرها دور سرش میرقصیدند و شاید یکصدا اسمش را فریاد میزدند؛ همانطور که در ورزشگاه آقای گل را یکصدا تشویق میکنند: بخشی... بخشی.. بخشی...
آن امتحان را خوب به یادم مانده. چرا که بخشی ناگهان سفید شد. قلمش از نوشتن ایستاد، با خشم رو کرد به آقای حیدری و دستش را بلند کرد.
آقای حیدری رخصت داد.
-«آ..آقا بـ...بخشید. سؤال آخر توی جزوه نبود.»
سؤال آخر ضربهی آنارشیستی آقای حیدری بود در آن فضای دیکته شدهی مدرسهی ما. آقای حیدری با لبخند گفت:«بله پسرم. نوشتم نظر خودتان را در مورد جامعهی آرمانی بنویسید. نظر خودتُ بنویس.»
بخشی به لرزه افتاد. همانطور تتهپتهکنان گفت: «آ...آقا، میشه نظر افلاطونُ بنویسیم؟»
-«نه پسرم. نظر خودتُ بنویس.»
-«آقا، نظر مارکس چی؟»
-«نه بخشی جان. خودت هر فکری میکنی رو بنویس.»
612 views04:20