Get Mystery Box with random crypto!

در سوگ آن افسون گر بزرگ به ياد پرفسور كيوان مزدا عبدالرضا ناص | ام اس با دكتر مقدسى

در سوگ آن افسون گر بزرگ
به ياد پرفسور كيوان مزدا

عبدالرضا ناصر مقدسى

دانشجوى تخصص بودم.براى ويزيت بيمارم كه در آى سى يو خوابيده بود رفته بودم.بيمار كنارى دخترى خردسال بود كه به سختى نفس مى كشيد.نظرم را به خود جلب كرد.مورد اسكليوزيس (انحراف ستون مهره ها) بود.گاه اين انحراف مى تواند آنقدر شديد شود كه به ريه ها فشار وارد كرده و بدنبال آن نفس كشيدن بيماران را سخت نمايد.دختر نه گريه مى كرد و نه ناله.فقط بد نفس مى كشيد.خيلي بد. بطوريكه هر آن ممكن بود به انتوباسيون (لوله گذارى در راههاى هوايى) نياز پيدا كند.صحنه اى بسيار تكان دهنده و ناراحت كننده اى بود.مى شد رنج را در چشمهاى دخترك ديد.در عالم پزشكى وقتى با بيمارى برخورد مى كنيد بدترين چيز رنج بيمار است.پديده اى چنان غامض و پيچيده كه براى درك آن بايد در عمق وجود بيمار رسوخ كنيد تا بتوانيد اين رنج را درك نماييد.پزشكان بزرگ كسانى هستند كه در دستان و نگاههاى جادويى خود توانايى رسوخ به اعماق وجود يك بيمار را دارند.مى توانند در لابلاى سلولهاى بدن او بگردند و در آنجا رنج او را ببينند كه دارد در ميان بدن وى پرسه مى زند.همه پزشكان مى توانند دارويى بنويسند، نسخه اى بپيچند اما اين افسون-پزشكان هستند كه مى توانند رنج بيمار را مداوا كنند.آنهم نه بواسطه دارويى كه مى نويسند بلكه با توسل به آن درك جادويى اى كه دارند.اين است كه در كنار تبحرشان نوعى درون نگرى نيز دارند كه با فروتنى وصف ناشدنى همراه و عجين شده است.به دخترك نگاه كردم و در نگاه كنجكاو من اين سوال چرخيد كه چگونه مى توان از اين رنج كاست؟ چگونه مى توان او را در معناى افسون-پزشكان درمان نمود؟
شرايط او را از پرستاران پرسيدم.گفتند منتظر پزشكى از فرانسه هستند كه قرار است بيايد و دخترك را عمل كند.آنطور كه پرستاران مى گفتند او مدتى است كه بطور منظم به ايران مى آيد و چنين بيماران پيچيده اى را عمل مى كند.نامش را نمى دانستند.فقط گفتند كه ايرانى است و سالهاست مقيم فرانسه مى باشد و فارسى را بسختى صحبت مى كند.اما مى آيد و رايگان اين بيماران را عمل مى كند و آموزش هم مى دهد.چنين شخصيتى خيلي كنجكاوى من را برانگيخت اما فشار كشيك ها و آنهمه كار دوران رزيدنتى سبب شد كه موضوع از خاطرم برود.چند شب بعد ناگهان ديدم كه مستندى در تلويزيون دارد زندگى پرفسور كيوان مزدا را نشان مى دهد.كسى كه در فرانسه زندگى مى كند، مى آيد ايران و جراحى هاى سخت ستون فقرات را انجام مى دهد. كه ناگهان به ياد آن دخترك و آن رنج و آن درمانگر بزرگ افتادم: كيوان مزدا و نامى كه در ذهن من حك شد.چند روز بعد هم او را در حياط بيمارستان سينا ديدم كه داشت با خيل دانشجويان به سرعت بسمت آى سى يو مى رفت. مى رفت تا آن دخترك را ببيند.رفت و در آى سى يو ناپديد شد.من هم لختى ايستادم و به او و دخترك فكر كردم و بعد از دقايقى من هم سراغ بيمارانم رفتم.با اينكه او بارها به بيمارستان سينا آمد اما اين تنها بارى بود كه من سعادت ديدار پرفسور كيوان مزدا را داشتم.
هفته بعد دوباره به آى سى يو رفتم.دخترك نبود.حالش را جويا شدم.گفتند با موفقيت عمل شده و اكنون به بخش منتقل شده است.
حس كردم بايد از رنجش نيز كاسته شده باشد.زيرا پزشك او نه يك جراح بلكه يك افسون-پزشك است.كسى كه در لابلاى استخوانهاى رنجور ستون فقرات او افسون مى كند.
حالا اما پرفسور كيوان مزدا از ميان ما رفته است.مرگى كه براى بيماران او باور كردنى نيست.آنها نتنها پزشك خود بلكه افسون گر خود را نيز از دست داده اند.كسى كه رنجشان را درك كرد و فروتنانه درمانشان نمود.نامش جاويد.راهش پر رهرو باد.
@drmoghadasims