2022-08-11 01:41:32
نگاهی به دو بیت حافظ
پیمان شوهان، دبیر ادبیات، شهرستان شوش
« زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد گر نگشتی نقش پر او عیان
این همه غوغا نبودی در جهان »
حافظ در دو بیت آغازین این غزل از « یاری » نام می برد که هم از او شکر دارد و هم شکایت و در ادامه ، مخاطب را دعوت به شنیدنِ حکایتی می کند که شرط لازم برای استماع چنین نقلی را ، در گِرو نکته دان بودنِ آفاق عشق می داند . و همچنین بیان می دارد که هر خدمتی که از او در برابر این « یار » سر زده ، بدون هیچ چشم داشت و مزد و منتی بوده است ، اما در مقابل مورد عنایت یار قرار نگرفته است و خواجه عاجزانه از خدای خویش می خواهد که هیچ خدمتی را از طرف مخدوم و خداوندگارش ، بی عنایت رها نکند .
قبل از اینکه به بررسی حکایتی که خواجهٔ ما را دل آزرده نموده و نکته دانان عشق را به شنیدن آن دعوت می کند بپردازیم ، ذکر این نکته حائز اهمیت است که در عصر حافظ و قرن هشتم ، قالب شعری قصیده ، دوران پر طمطراق و با شکوه گذشته خود را تا حدود زیادی از دست داده و کم رنگ تر از قبل شده است و به جای آن ، قالب شعری غزل ، بستر بسیار مناسبی برای طرح و ایرادِ خط اندیشهٔ نکته دانان و نکته سنجانی چون رند عالم قصه ماست . و در چنین شرایط و فضایی ، توجه به این مهم ضروری می نماید که « ممدوح » ، اغلب رنگ و بوی « معشوق » دارد و حافظ از این ویژگی به عنوان یکی از خط فکری های دیوان خود برای بیان مقاصدش ، بسیار استفاده کرده است و برای دستیابی به ساحت های ملون فکری خواجه ، نباید از این نکته غفلت ورزید .
اما « یار دلنوازِ » حافظ در این حکایت کیست که خواجه ، به خاطر ماجرایی که بین آنان رخ داده است ، شکر همراه با شکایت دارد ؟
ممدوحی که حافظ عدم همنشینی او را با خود نیز ، دلیلی برای بیان اعتراض نمی بیند ، چرا که او را پادشاهی کامران می داند که از نشست و برخاست با گدایان ، خود را بر حذر می دارد و نیاز و ناز عاشق در او در نمی گیرد و رقت و اثری بر دل همچو سنگ او ندارد و حافظ به حال آن کسانی غبطه می خورد که از عنایت این ممدوح بر خوردار هستند .
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
آنچنان که پیش تر اشاره کردیم ، به کار رفتن ممدوح در هیبت معشوق ، خط فکری ای است که خواجه به بهترین شکل ممکن از آن بهره برده است و بارها ممدوح را به چشم معشوق می نگرد و توصیف می کند . در این دو بیت نیز یار ، اشاره به شاه شجاع دارد . اما چرا شاه شجاع ؟
پس از کور شدن امیر مبارز الدین ، پسر ارشدش ، ابوالفوارس ، جلال الدین شاه شجاع ، زمام امور را به دست گرفت . او بخش اعظم از بیست و شش سال حکومت خود را به دفع عاصیان گذراند و اغلب نیز فاتح کارزار های نبرد بود و همچون پدر خویش ، مردی شجاع وی در نه سالگی قرآن را از بر نمود و در اقامهٔ شعایر دینی ، جدّ بلیغ داشت . این شاهِ شجاع ، حاکمی شاعر ، شعر دوست و ادب پرور بود و همین امر در کنارِ کم رنگ تر شدن سخت گیری های او نسبت به دوران امیر مبارزالدین محمّد ، سبب شده بود که بر خلاف پدر ، که ظرفای خطهٔ فارس به او لقب محتسب دهند ، مورد اقبال اغلب شاعران از جمله خواجه حافظ قرار بگیرد و ارادت خاصی به این شاه شاعر داشته باشند . اما این پایان ماجرا نبود و در ادامه به تحلیل حکایتی می پردازیم که سبب شد اشک حافظ ز بی مهری یار رنگ شفق گیرد و آتش غم این بی مهری را در دل خواجه شعله ور سازد .
زندگی پر فراز و فرود خواجه حافظ ، سه دسته رقیب به خود دیده است . شاعران ، زاهدان ( و هر شخصیتی که بازیگر نقش منفی در دیوان خواجه است ، نظیر : صوفی و ... ) و رقیبان عشق . که به طور گذرا به دو مورد اول می پردازیم .
خواجه را در میان شعرا ، رقبا بسیار بود و اغلب این گروه ، تاب دیدن مقبولیت عام حافظ را نداشتند و به ناچار بر او رشک می ورزیدند و خواجه نیز در پاسخ این حاسدان چنین بیان می دارد :
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
رند عالم معنی در گاهی موارد نیز ، چنین رقیبانی که ادعای برتری و لاف تفوق بر خواجه را دارند ، به استهزا لقب « مدعی » نام می نهد و آنان را از درک معارف هنری ، درون تهی می داند . چنانکه در جایی از دیوان به زیبایی بیان می دارد.
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
یا :
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
دسته دیگری که حافظ در عرصهٔ غزلیات خود ، بارها آنان را به تیر طعن و کنایه های خود ، دوخته است ، صوفیانی هستند که خواجه ، خرقه آنان را بدور از صفا می داند و آنان را ریاکارانی شعبده باز در نظر دارد که نه تنها خلق ، بلکه فلک حقه باز را نیز که سرنوشت ما به دست او رقم می خورد ، مقهور این خرقه ی خود کرده اند و مغلوب بازی سراسر مزورانه خویش.
282 views22:41