نشستهام و روایت ضحاک و فریدون را میخوانم و وقتی به آنجایش می | دکتر سرگلزایی drsargolzaei
نشستهام و روایت ضحاک و فریدون را میخوانم و وقتی به آنجایش میرسم که کاوه مجلس ضحاک را به هم میریزد و درفش کاویانی را علم میکند متوجه میشوم که بیاختیار چشمهایم نم آورده است. جانوار غرغرو و شکاک پس مغزم اما نمیگذارد از تجسم آزادی اساطیری ایرانی حظم را ببرم و یک سؤال میاندازد وسط فانتزیهایم که همان آن اشکم را میخشکاند و خودش میرود جایی پشت قشر خاکستری پنهان میشود تا وقتی دیگر بیاید و حظ دیگری را لکهدار کند: «الان وقت شاهنامه خواندن است؟» نه که بخواهد بگوید که خدایی نکرده پیر طوس ارزش خواندن ندارد، نه! حرفش این است که در قرن بیست و یکم باز باید کاوهای پیدا شود تا اشک از چشمانت سرازیر شود؟ نباید الان مشغول خواندن انقلاب در قرن بیست و یکم یا مثلا فرهنگ اندیشههای سیاسی معاصر باشی؟ حتما شما هم مثل من اولین پریدن جوجهپرندهها از لانهشان را در راز بقا دیدهاید. حتما شما هم دیدهاید که دلشان نمیخواهد بپرند. عقبگرد میکنند و چندین بار برمیگردند و عاجزانه به مادر زل میزنند. لانه امن است. مادر برکت میآورد و پریدن، جهان ناشناختهایست که هیچ چیز را تضمین نمیکند. اما پرندهها میپرند. نه به خاطر اینکه در این پریدن فضیلتی پنهان وجود دارد. میپرند چون زمان پریدن رسیده است و طبیعت آنهایی را که به قول بختیار علی "زمان را بو نمیکشند" کنار میگذارد. زمان پریدن از لانه برای خود من در سالهایی که گذشت بارها اتفاق افتاده است. بعضیهایشان را پریدهام، بعضیهایشان را دارم با تردید بررسی میکنم و بعضیهایشان را به کل ندیده گرفتهام و دلم نمیخواهد بپرم؛ چرا که هنوز زورم به ترس از دست دادنشان نرسیده است. اما چیزی که میخواهم بگویم همین است؛ باید پرید! چرا که زمانه لانههای تازهای میطلبد وکاوههای دیگری را. سهیل سرگلزایی @szcafe