اینطرفیها! آنطرفیها! خانم دال: من در اطرافیان خودم هیچو | دکتر سرگلزایی drsargolzaei
اینطرفیها! آنطرفیها!
خانم دال: من در اطرافیان خودم هیچوقت از آدمهای آنطرفی (طرفدار نظام) نداشتم، اما دور من پر شده از آدمهای در ظاهر اینطرفی (مخالف نظام)، اما با عقاید و رفتار آن طرفی. پدر من به شدت مخالف این رژیم است. از بچگی با صدای اخبار رادیوفردا و بیبیسی و تحلیلهای قائم مقامی و... بزرگ شدم، حتی وقتی من خیلی کوچیک بودم یه بار زنگ زده بوده به شبکهی آقای قائم مقامی و تو برنامهش علیه رژیم صحبت کرده بود که کار به اطلاعات کشید. چندین بار ما رو برد تخت جمشید و آرامگاه کوروش و همهش از تاریخ و فرهنگ باستانی ایران برامون گفت. یه تابلوی فروهر بزرگ تو خونهمون زده و چند سال پیش که منشور کوروش رو آوردن تهران، یه روز ما از شهر خودمون کوبیدیم رفتیم موزه ملی ایران، منشور رو دیدیم و برگشتیم. هیچوقت اجازه نداد من چادر بپوشم، مسجد برم و عضو بسیج بشم. اما ازون طرف وقتی من دانشگاه که قبول شدم، ابروهامو تمیز کردم و صورتمو بند انداختم، تا یک هفته باهام قهر بود، مانتوهای کوتاه و جلوباز اگر بپوشم اجازه بیرون رفتن بهم نمیده. تو دانشگاه یه آقایی که از نظر ظاهری قد کوتاهتر و ریزه میزهتر از من بود و چهرهی دلنشینی هم نداشت، برای من خیلی مزاحمت درست کرد و من تا چند ترم کج دار و مریز با این قضیه تا کردم ولی مزاحمتها به فامیل و دوستان هم رسید که من مجبور شدم به پدرم بگم بیاد دانشگاه. پدرم تا اومد دانشگاه گفت میریم بهش میگیم نامزد داری و باید حلقه بندازی، و این درصورتی بود که این آقا آنقدر برای من سطح پایین و بیاهمیت بود که من حاضر نبودم به خاطرش، به خودم برچسب بزنم ولی تا با پدرم مخالفت کردم، گفت پس کرم از خود درخته و معلوم نیست اومدی دانشگاه چیکار کردی که آوازت تو فامیل پیچیده و... در نهایت رفتیم پیش حراست و اون آقا بازخواست شد و تا وقتی پدرم ظاهر و رفتار و منش اون آقا رو ندید و مسئول حراست کلی از خوبیای من برای پدرم نگفت، پدرم دست از انگشت اتهام به سمت من بردن برنداشت. پدرم ساعت رفت و آمد دخترهای همسایه رو گاهی چک میکنه و وقتی ظاهرشون رو میبینه (که مانتوهایی میپوشن که اون دوست نداره) بهشون برچسب هرجایی و... میزنه. در سایر افراد فامیل هم دقیقا همین الگو هست. دایی من مسافرت خارجه میره، اهل بزم و مهمانی، مخالف نماز و روزه و بشدت مخالف رژیم. با دختر ده سالهی خودش سر نماز خوندن دخترش دعوا داشتن، اما یک بار من در تشکر از یکی از آقایون متأهل فامیل که همسر خودشون هم در جریان همه چیز بودن، سر یک موضوع عادی، یک استوری گذاشتم که ایشون هم با استوری از من خیلی محترمانه و بالغانه تشکر کردن، دایی من بلافاصله و بدون مقدمه به من گفت که من اگر بفهمم تو با این فرد رابطه داری، سرت رو از تنت جدا میکنم. اصلا نمیفهمم چرا فکرش به این سمت رفت و دربارهی من اینطوری فکر کرد؟ یکی از آقایان فامیل مخالف رژیم ما با دختری که دوستش داشت ازدواج کرد، اون اوایل خانواده داماد مخالف ازدواج بودند که من علتشو نمیدونستم و دنبالشم نرفتم. چند ماه بعد خواهر داماد گفت: زنشم که قبلا یه بار ازدواج کرده بوده و تکلیفش معلوم نیست، این در صورتی بود که خود داماد اصلا موضوع بکارت همسرش براش مهم نبود و در مورد ازدواج قبلی همسرش برای خانواده خودش توضیح زیادی نداد. هنوز هم که هنوزه خانومای فامیل کنجکاون بدونن این خانوم تا مرحله ی نامزدی پیش رفته یا عقد یا عروسی و باکره بوده یا نه. تو این چند ماه هر موقع میرم تو جمع فامیل، همش بحث بحثه ظلم حکومت به مردم و وضعیت اقتصادی و... است. من یک بار گفتم ما باید تغییر رو از فرهنگ خودمون شروع کنیم، مثلا هرچیزی که تا حالا این حکومت به اسم خدا و پیغمبر و اسلام تو مغز ما فرو کرده دور بریزیم و از اول با مطالعه انتخاب کنیم. که در جواب به من گفتن تو نمیتونی به بقیه بگی نماز بخونن و روزه بگیرن یا نه، دموکراسی باید باشه و همه با عقاید مختلف بتونن کنار هم زندگی کنن و به هم احترام بذارن. موقع ترک اون جمع، خانمی ازم پرسید: حالا کجا میخوای بری؟ که من گفتم من ۲۵ سالمه، هفت سال از سن قانونیم گذشته اما هنوز باید ریز به ریز بگم کجا دارم میرم و چیکار میکنم؟ همون فردی که تا چند دقیقه قبل، از دموکراسی حرف میزد، گفت اگر میخوای کسی از تو در مورد رفت و آمدت نپرسه، باید یه خونه جدا بگیری و بری تنها زندگی کنی و همه خرجیت با خودت باشه. من درآمدم کفاف نمیده وگرنه همین کارو میکردم چون زندگی تو چنین خانوادههایی که آدم تکلیف خودشو نمیدونه، سخت تره. افراد خانواده و فامیل من خیلی مخالف نظامن و اتفاقا دوست دارن انقلاب بشه اما در عمل فقط به خاطر مسائل اقتصادی و گرونی مخالف نظامن وگرنه نه مردهاشون خیلی به حقوق زنان احترام میذارن و نه زن هاشون از حقوق خودشون خبر دارن.