Get Mystery Box with random crypto!

نورديدگانم ديشب براى اولين بار بردمت اجراى موسيقي سنتى، با اش | دکتر شیری

نورديدگانم
ديشب براى اولين بار بردمت اجراى موسيقي سنتى،
با اشتياق و كنجكاوى به توضيحاتم درباره سازها و اشعار گوش ميكردى،
«روزگار غریبی است نازنین»

در فضای باز بی نظیر کاخ شاه ، بادی میوزید و برگها رقص کنان با طنین صدای خواننده فرو میریختند

«دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم»

وسطها، خوابت گرفت و گرفتمت رو شونه هايم،
از تصور اينكه به اين سرعت بزرگ ميشوى و لذت خوابيدنت روی شانه هایم ، رو به پايان است، غمم گرفت.

سمت چپم؛ آقام نشسته بودند و من پر بودم از احساس عظیم همراهی با صدای همخوانی باشکوه مردم :
« نمانده در دلم دگر توان دوری
چه سود از این سکوت و آه از این صبوری»

کم کم گریستم،
تو در بغلم بودی و اشکهایم فرو میریختند،

تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد

انگار در ثانیه ای مردی سوری شدم که در مدیترانه در آب دست و پا میزنم کودک در آغوشم زنده بماند،
انگار پدر کیان شدم بر روی تخت بیمارستان و گریستم،
انگار پدر علیرضا ناظم ، معلم شهیدم شدم که پسرش در شلمچه جا ماند،
انگار همه پدرانی شدم که برای فرزندانشان در طول تاریخ این قبیله از درون سوختند
و سخت گریستم

جان پدر،
سالهایی خواهد آمد که نه من، نه پدر بزرگ نیستیم و تو و فرزندانت به امید پروردگار چون پدرانتان با احترام به مردم ، خواهید کوشید ، که جهان را به جایی بهتر برای زیستن تبدیل کنید و چه سعادتی بالاتر از عمارت درون و بیرون؟
بابا علیرضا
#به_پسرم_رسا

https://www.instagram.com/p/CuM092FNqx5/?igshid=YmM0MjE2YWMzOA==