2021-01-31 23:26:43
صحنهای تکان دهنده و دردآور، در پیاده رو یکی از خیابانهای تهران. مهدیه، دخترک دانشآموز کلاس دوم ابتدایی، در سرمای کنار خیابان، نزد مادرش، در حال انجام تمرین آموزش کلاس دوم ابتدایی است. مادرش در کنار بساط محقر دستفروشی، آموزش مهدیه کوچک را هم پی میگیرد.
آرزوی مهدیه کوچک
میخوام دکتر بشم! آرزوی مهدیه کوچک که مادرش به او درس میدهد
مهدیه، باید در کلاس سوم ابتدایی باشد اما نداشتن گوشی موبایل، برای وصل شدن به «شبکه شاد» (بخوانید شبکه حسرت و آروزهای بر باد رفته کودکان)، او را از ادامه آموزش باز داشت و حالا بجای کلاس سوم، در کلاس دوم است.
مهدیه کوچولو از آرزوهایش میگوید: «میخوام دکتر بشم تا مردم را خوب کنم.»
او در هوای سرد و یخزده این روزهای زمستانی، با انگشتانی که در این سرمای طاقت فرسا، به زحمت قادر به نوشتن هستند، ابتدا اسم خودش را مینویسد و سپس، آرزویش را بر کاغذ ثبت میکند: «من میخواهم دکتر بشوم».
براستی، وضعیت مهدیه و میلیونها کودک ایرانی که در شرایط مشابه و گاه بسیار بدتر، روزگار به سر میکنند، قلب هر وجدان بیدار را به درد میآورد.
کودکی که در این سن، باید در کنار همبازیها وهمکلاسیهایش در مدرسه به تحصیل و بازی و شیطنت کودکانه مشغول باشد و کودکی را تجربه کند، در کنار بساط دستفروشی مادرش، در حاشیه پیاده رو یک خیابان، در سرمای طاقت فرسا، فقر و ناداری و سختی و مشقت را تجربه میکند، با آرزوها و رؤیاهای شیرین کودکی، که بنظر قابل دسترس نمیآیند.
راستی مسئولان حکومت و مقاماتی که همگی، فرزندانشان، در ناز و نعمت ناشی از ثروت به غارت رفته از سفره امثال مهدیهها، در اروپا و آمریکا، زندگی لاکچری به راه انداختهاند، آیا هرگز از درد و سختی زندگی مهدیهها خبر دارند؟ آیا هرگز آرزوهای برباد رفته مادران مهدیهها را تجربه کردهاند؟ و آیا هرگز دردی و غمی و غصهای از وضعیت فلاکت بار میلیونها کودک درگیر در فقر و ناداری حس کردهاند؟ نه هرگز! آنها سالها است که بیرحمانه، دست در جیب و سفره پدران و مادران مهدیهها، فقر و تنگدستی را بر میلیونها کودک ایرانی تحمیل کردهاند
32 views20:26