سلام من پسرم ۱۴ سالمه داشتم اعتراف هارو میخوندم یاد یه سال پیش خودم افتادم یه رفیق داشتم بدنش بی مو اون از من خوشش میومد من از اون/: یه روز بهم گفت میدونی ج.ق یعنی چی من گفتم اره از اون روز شروع شد مادرش معلم بود پدرش هم نظامی خونه شون روزی حداقل ۶ ساعت خالی بود هر روز میرفتم خونه شون برام میخورد براۺ میخوردم بعدا ک.ون هم گذاشتیم خیلی حال میداد اما خونه شون رفت یه شهر دیگه