سلام به هرکی که هستی نمیونم کدومتونین اما داستان
ما یه پسر عمه داریم که ریش موهاش و خوشگله خدایی این اون سال کنکور داشت و تو جمع عمه ها و عموم فقط همین پسرس اونسال که کنکور میخاس بده عمه ام به بابام گقته اون مامانم خلاصه خبر رسیده به ما که بعد کنکورش بیان خواستگاری تا موقعه ای نشون بزارن و این چرتا (دو تا خواهر دوقلویییم ما که اون موقعه 17سالمون بود) مامانم اومد گف به ما ولی نگف کدومون بعد من گفتم برا کی؟؟ گف نمیدونم نپرسیدم اونا هم نگفتم رفتار خواهرم به شدت فرق کرده بود تو جمع مثلا وقتایی که عید بود همه یه جا بودیم اون میخاست ولی من اصلا تو ذهنم یه درصد فکر نمیکردم به ازداوج. همش گشاد میپوشیدم(الان اصلا از اون تیپا حالم بهم میخوره به اندازه گشاد نبود خیلی گشاد بود) بلعکس خواهرم همش تنگ گذشت تا چن وقت بعد بهم پیام داد این قدر بچه مثبتی بود که تو جمع صحبت نمی‌کرد و شمارشم کسی نداشت بابام که دایی اش بود هم نداشت دیدم بعد معرفی و... گف منو میخاد منم اصلا ازدواجی نبودم میترسیدم در جا بلاک کردم گذشت پرستاری آورد 1بار اومد خواستگاری گفتم نه به خاطر خواهرم.
پسرخالم همونسال خواهرم گرفت من موندم و یه جواب نه که دادم داغون بودم اخه زیاد درسم خوب نبود و نمیتونستم با درس خودمو سرگرم کنم گذشت گذشت داغون بودم
الان 1سال گذشته تا اینکه امروز مامانم گف میخان دوباره بیان خواستگاری به خدا باور داشته باشین صدای دل همه رو میشنوه
اگه تفاهم داشته باشیم سن 19 برا عقد خوبه؟ یا کمه؟؟
