Get Mystery Box with random crypto!

#لیلی_ترین_دخترطهران #قسمت_سی_وهفتم _مامان احسانه _ج | 😍–•(-• عُاشُقٌانُهُ ای بٌهُ رٌُوُایتٌ لٌـیلٌـی •-)•–😍

#لیلی_ترین_دخترطهران




#قسمت_سی_وهفتم




_مامان احسانه
_جدی؟؟
_اره
_خب جواب بده
با استرس ایفن رو برداشتم و جواب دادم:
_بله؟؟
_منم حاج خانوم
_بفرمایید
درو روش باز کردم. اصلا نفهمیده بود منم.مامان تندی یه چادر سرش کرد و رفت تو راه پله. اما دیگه کار از کار گذشته بود و میخواست با من حرف بزنه.با اومدن مامان احسان تنها کسی که میتونستم بهش پناه ببرم حاج اقا بود دیگه نه خبری از داداش جواد بود و نه کسی رو داشتم که حالمو درک کنه. سریع تا از پله تا بیان بالا بهش پیام دادم اونم از شانس من افلاین بود. تو این گیر و دار علی پیام داد اصن همه چیز باهم قاطی شده بود دلم میخواست مادر احسان رو بیرون کنم تا بتونم با علی حرف بزنم. اما این اصلا شدنی نبود.دیگه نه راه فراری بود نه من حوصله حرف و حدیث داشتم. نشستم کنار مادرش. اون روز اولین باری بود که با دیدن من, اصلا بغلم نکرد.نگاه ناراحتش رو دوخته بود بمن اونقدر گریه کرده بود که چشاش پف کرده بود. دلیل این گریه هارو نمیفهمیدم. خب رفتید خواستگاری نشده دیگ.
ازهمه بدتر اینکه سعی در راضی کردن من داشت نمیدونست من حتی حرفاشم نمیفهمیدم. خداروشکر مامان بزرگم و مامان مدام بجای من جواب میدادن. از یه طرفی هم اقا سید پایین بود و منتظر, پدر من بود. از هر دو طرف محاصره شده بودم. نمیدونم این بچه بازیا ازکی تو ملت ما باب شده بود. چرا نمیفهمیدن من پسرشونو نمیخوام؟؟ بعد مگه پسرشون زبون نداشت اینا بجاش اومدن؟؟ حسابی عصبی بودم دلم میخواست دست بندازم دور گردن احسان خفش کنم. خودش نمیفهمید اما اون روز شروع تنفر, من بود. اصلا درکش نمیکردم شبیه این پسر بچه های لوس مامان باباش رو برام فرستاده بود. خونمون با مجلس ختم یکی شده بود. از یه طرفی هم گریه های مادرش عذابم میداد از یه طرفم اصلا دلم احسانو نمیخواست.
عاقلانه ترین راه گفتن نه بود اصلا صحیح نبود از روی دلسوزی ازوداج کنم و دوباره احسان رو بدبخت کنم. من نگران هردو طرف بودم که تن به این ازدواج نمیدادم اما احسان شده بود شبیه خودم میگفتم میخوای با من بدبخت شی؟؟ میگفت اره..... حرفاش شاید از ته دل بود اما باور پذیر نبود یعنی یک درصد هم احتمال نمیدادم که این باور قلبی احسان باشه. واقعا حس میکردم فیلمه .
دیگه داشتم نابود میشدم. مادراحسان قصد رفتن نداشت. مدام برام میوه پوست میکند. و من بجای دیدن اون فقط به فکر علی بودم. میدونستم مادر علی هرگز اینقدر بمن احترام نمیزاره شاید هم بارها بارها بخاطر اون یکسال دوستی سرکوفت بشنوم اما اینکه عروس خانواده اونا باشم دلپذیر تر بود.
خلاصه بعد از زدن حرفاشون اقا سید تماس گرفت و مادر احسان هم رفت پایین. بی اراده پریدم سمت گوشی. بغض گلومو گرفته بود. پیام های زیادی داشتم از ممبرای کانال گرفته تا دوست داداش جواد. اما همه رو رها کردم و رفتم سراغ علی:
_سلام لیلی خانوم شرمنده دیر جوابتون رو دادم
_سلام فدا سرت
سه تا عکس اومد برام با دیدن دست علی اونم باند پیچی شده دلم میخواست زار بزنم اما جلوی مامان وبابا سکوت کردم..
_الهی لیلی بمیره... چی شده علی جان؟؟ تصادف کردی بازم؟؟
_خدانکنه چیزی نیست من خوبم ...همین الان رسیدم خونه
_علی؟؟ مطمئن باشم خوبی؟؟
_اره مطمئن باش
هنوزم ناز میکرد برام. تابلو بود که ازین نگرانی من داره لذت میبره. من با رفتارم با حرکاتم با حرفام میگفتم که دوستش دارم و اون ازین حس پایدار و بی اندازه نهایت سو استفاده رو میکرد.
_من نمیتونم بیام خودتون جوابشون رو بدید
_باید باهات حرف بزنم علی جان لج نکن فداتشم
_خب پس یه روزی رو بهت میگم تلفنی حرف بزنیم اونم فقط پنج دقیقه بی قربون صدقه رفتن
_میگم میخوای کمش کنیم پنج دقیقه زیاده ها
_نخیر خوبه
_اومدیم و حرفا طول کشید
_من که حرفی ندارم
نمیدونستم درمقابل این همه بی رحمی چی باید بگم اما فقط سکوت رو ترجیح میدادم. دلم نمیومد دعواش کنم یا کاری کنم ناراحت شه. اونم خیالش راحت تا میتونست عذاب میداد منو.
_باشه علی من زنگ میزنم حرفامو میزنم
_من نمیفهمم چرا یه بحث رو صدبار پیش میکشی ما حرفامونو زدیم...
_ولی من قانع نشدم علی جان
_مشکل خودته
_وای خدا... باشه عزیزم شما روزش رو بمن اطلاع بده من تماس میگیرم باشه؟؟
_باشه
_الانم مزاحم نمیشم برو استراحت کن
_مراحمی
_مراقب خودت باش زودم خوب شو باشه؟؟
_باشه
نمیدونستم علی یادش میاد یانه اما این جمله برام پر از خاطره بود.یادش بخیر وقتی علی حالش بد بود میدونست بمن فکر کنه و دلیل خوب شدنش من باشم و بخواد خوب شه سریع تر از حد معمول خوب میشه و این هرمون و این قابلیت رو فقط مردا داشتن. چقدر دلم برای قبلنا تنگ شده بود. همون روزایی که از ترس مریض شدن علی مدام حالشو میپرسیدم و بهش سفارش میکردم. یا اون روزایی که شاید دعوامون سر کم. لباس پوشیدن علی بود.چقدر....




#فاطمه_سوری



کپی بدون ذکر نام نویسنده و کسب اجازه از بانو اف.سین حرام است.