Get Mystery Box with random crypto!

#لیلی_ترین_دخترطهران #قسمت_سی_وهشتم چقدر با ذوق براش شال | 😍–•(-• عُاشُقٌانُهُ ای بٌهُ رٌُوُایتٌ لٌـیلٌـی •-)•–😍

#لیلی_ترین_دخترطهران





#قسمت_سی_وهشتم

چقدر با ذوق براش شال گردن میبافتم در حالیکه اون هرگز نتونست اونو بندازه گردنش.گذشته هرچقدرم که مال یه زمان دیگه باشه شیرینه. اونم گذشته ای که از یه مرد قدبلند نظامی ساخته شده باشه.
دیگه طاقت نیاوردم این هجوم خاطرات عجیب اشکمو دراورده بود.
تلگراممو مدام چک میکردم همچنان خبری از حاج اقا نبود.سریع تو گروه جهیزیه پیام دادم تا با بچه ها حرف بزنم. فقط فاطی انلاین بود. تا گفتم حالم بده گفت بیا خونمون. چقدر به این تعارف نیاز داشتم. مدام تو دلم دعاش میکردم برام سخت بود موندن تو خونه ای که هیچکس از حال دلم خبر نداشت. برای همین بی معتلی به مادرم گفتم از خونه زدم بیرون.داشتم به این فکر میکردم که اگر الان احسان بود نمیزاشت برم و میگفت پیش هم باشیم. همش میگفتم یعنی این بشر نیاز نداره با دوستاش تنها باشه؟؟ یعنی اوقات فراغت از زندگی نمیخواد؟؟ برام کاراش عجیب بود. اینکه قرار بود مدام بچسبه بمن برام کابوس به شمار میومد.
مرد باید یه اقتداری داشته باشه که من بهش تکیه کنم نه اینکه اون به من. خلاصه از خونه زدم بیرون. برای فرار از صدای ماشین ها و بوق های معنا دار هندزفری رو گذاشتم تو گوشم.
این عادت از همون دوران بی حجابی مونده بود برام. ماشین هایی که به بهونه ادرس بوق میزدن و بعدش میفهمیدی اینا ادرس بی غیرتی و شهوت میخوان بپرسن.
صدای اهنگ رو زیاد کردم .برای بار اول بود این اهنگ رو میشنیدم. برای همین خیلی دقیق گوش دادم:
_من در ایینه تورا میبینم
که تو انگار, منو من تو تو منی
حال من بد تو به این من که منی کاش یکم سر بزنی
به کسی از دل من توبه کنم می آیی
به کسی غیر من قانع نمیشم مثه تو نی جایی قلمم خشک شده جوهر و کاغذ خالی و تو انگار, نه انگار گاهی حالی از منه بی حوصله بیمارم من که فقط از همه عالم تورو میخواهم من
انکه هرروز دچار تو منم گرچه دست تو مرا بار, دگر پس بزند هیچ میدانی که شاعر شده ام همه از شهر تو عاشق شده اند قصه ی ما همه را یاد هم انداخت ولی تو همه سعی تو کردی منو از یاد ببری بروی
رفتی و خاطره ها جا مانده و من از عالم و ادم رانده
به دلم وعده ی دیدار بده جنس تو از همه مرغوب تر است نعشه ام کن به نگاهی اری من خمارم د بجمت غول پرست رعشه افتاده به جانم مگه کوری
بغلم کن و بگو مال منی بحث سر محرم. نامحرم نیست قول دادی که به دادم برسی منجلابی که در ان گیرم من خون بهایش جوانی من است هیچکس راه درست نیست کسی هدف ظلم جهانی شدن است
شهر هرتی شده مردم گیجند من که در پیله خود میپیچم به حق سوگند که گیجم به کدام سو من بپیچم اه چقدر بیراهه بسیار است و راه راست دشوار است تشخیصش ......
حرفای توی شعر انگار زندگی من بود. بیشتر گریه ام گرفت. بعد از رفتن علی بارها و بارها تو خیابون گریه کرده بودم این طهران لعنتی شده بود تنها شاهد شکستن من. دیگه چیزی به خونه ی فاطمه نمونده بود. اشکامو پاک کردم و چشامو دوختم به زنگ. باکمی فکر کردن زنگ چهار رو فشار دادم.با باز شدن در نفس عمیقی کشیدم و رفتم داخل.
وقتی چشم خورد به فاطی لبخند عمیقی زدم. حداقل اون لحظه پشتم به دوستی گرم بود که دوسال کنارم مونده بود بی هیچ دوز و کلکی. با تمام اختلافات عقیده ای و سیاسی بازهم حواسمون بود دوستی و رفاقت اونقدر پاک هست که با سیاست کثیف و کدر نشه.
طبق معمول تلفن دست فاطی بود.کیمیا خانوم زنگ زده بودن. یعنی کل زندگی این کیمیا پشت تلفن میومد تو دست ما بسکه همه چیو تعریف میکرد. دیگه از وقتی با عباسعلی ازوداج کرده بود مدام از اون میگفت .نه که منم به شوهرش ارادت خاصی داشتم واسه اون مدام تعریف میکرد. خدا خیرش بده خیلی مذهبی بود فقط من نمیدونم این شوهر, مذهبی چرا با سه تا دختر میومد برف. بازی اونم وقتی ما تنها بودیم.. خلاصه برام عجیب بود چرا هر کسی میاد میگه من بچه مذهبی ام...
از مظلومیت بچه مذهبیا که بگذریم باید برسیم به بحث خودم و فاطی. از خیر غیبت کردن راجب کیمیا گذشتیم و من شروع کردم به حرف زدن. فاطی بنده خدا فقط گوش میکرد هیچی نمیگفت .حس میکردم حوصله اش سر رفته اما وقتی از احسان میگفتم بنده خدا چشاش هی گرد تر میشد اخرش گفت:
_میکشمت زنش بشی بمون بابا زندون شرف داره بهش
دیگه دلم قرص بود به بد بودن احسان....





#فاطمه_سوری



کپی بدون ذکر نام نویسنده و کسب اجازه از بانو اف.سین حرام است.


| @ef_sin |