@ehsaseshiriin کودکی ام را که مرور می کنم ، قشنگ ترین قسمت های | احساس شیرین
@ehsaseshiriin کودکی ام را که مرور می کنم ، قشنگ ترین قسمت های آن ، تعطیلاتِ آخرِ هفته بود . پنج شنبه هایی که با اشتیاقی عمیق ، از مدرسه سمتِ خانه می دویدیم و در سرمان هزار و یک برنامه برای این یک روز و اندی بود . و چه بی هزینه شاد بودیم و چه پر شور و جانانه می خندیدیم ! برای بچه هایِ امروز نگرانم ... نگرانم از ذوقی که برای تعطیلاتِ آخرِ هفته هایشان ندارند ، از کبرایِ قصه که تصمیمش را گرفت و تویِ همان روزها و حوالیِ دلخوشی و بارانِ ساده و بی شیله ی کودکیِ ما ، خودش را جا گذاشت ، از کوکب خانمی که دیگر نیست ، و چوپانِ دروغگویی که شاید یک شب که ما حواسمان نبود ، گرگ ها آمدند و همراهِ ترس هایِ کودکیِ ما ، او را دریدند . امروز بچه ها ساده نیستند ! همه چیز را می فهمند ، هیچ غولی را باور ندارند و از هیچ دیوی هم نمی ترسند . و من از این ساده نبودن ، و من از این نترسیدنِ شان ، می ترسم ... ما کودکانِگی و لبخند را در کودکیِ خودمان جا گذاشتیم ، ما خودمان را و دلخوشی هایِ ساده ی خودمان را ادامه ندادیم ! و حالا ما مانده ایم و کودکانی که "کودکانه" نمی خندند ، که اشتیاقی برایِ هیچ چیز ندارند ، که نوساناتِ ارز و تمامِ اخبارِ ریز و درشتِ روز را می دانند ، کودکانی که زودتر از چیزی که فکرش را می کردیم ، بزرگ شدند ... و من از این بزرگ شدن هایِ بی مقدمه می ترسم !