#دلنوشته های شما: (سری شانزدهم) یه روز داشتیم کتابخونه بسیج | استاد علی صفایی حائری (عین صاد)
#دلنوشته های شما: (سری شانزدهم)
یه روز داشتیم کتابخونه بسیج رو مرتب میکردیم؛ کتاب "نامه های بلوغ" ایشون رو دیدم و برام جالب اومد متنش. امانت برداشتم که بخونم و همون باعث آشنایی من با استاد بزرگ صفایی حائری شد و از این بابت بسی خوشحالم و خدا رو شاکرم بابت این لطف بزرگی که در حقم کرده .
”بی نام“
اصلا هیچ شناختی از استاد نداشتم میتونم بگم حتی اسمشونم نشنیده بود، اولین بار حدود 6ماه پیش تو بعضی کانالای تلگرام زیر پیاما میدیدم زده عین.صاد خیلی کجکاو شدم ببینم چیه؟ کیه؟ ک تحقیق کردم و سرچ کردم و شناختمشون از اون روز ب بعد خیلی خوشم اومد و متنای کوتاه کتاباشون و استوری میکردم اطرافیان میگفتن چی میزاری چقدر سنگینه اخه زیاد سراغ این سبک مطالب نرفته بودم دیگ هر خط و خودم 10بار میخوندم تا ب درک درست معنیش برسم و ازم ک میپرسن یعنی چی بهشون توضیح بدم، حتی مامانمم خوششون اومد از ایشون با توضیحاتی ک میدام بهشون در کل باید بلند بشیم خوووب خودمون رو بتکونیم لباس تقوی بپوشیم بریم سمت قله ولی حرکت خیلــــی سخته...
”سادات“
من در تاریک ترین و سخت ترین لحظه زندگیم کتاب صراط ایشون رو خوندم. رنج و سختی که تا اون موقع مثلش برام پیش نیومده بود و تا الان هم دیگه رنجی نیست که اونقدر زندگی رو برام سخت کنه چون نگاهم به رنج تغییر کرده. چند ماهی میشه که از آثار ایشون مطالعه نکردم ولی روش تربیتی ایشون همیشه در زندگی من جریان داره چون چیزی رو به تو تحمیل نمی کنن و تو با دست خودت خودتو تغییر میدی.
