تأملی بر مسئله کنش ایمان نمدیانپور ۱. مرادم از کنش نوع | انگاره
تأملی بر مسئله کنش ایمان نمدیانپور
۱. مرادم از کنش نوعی مواجهه با جهان از جنس پراتیک و درگیری و همکنشی با ابژه قدرت، چه در سطح خرد و چه در سطح ساختاری است. البته مرادم از قدرت تصوری از نیرو است که تلاش میکند در میدان نزاعهای رخ داده شده، گفتار و کردار خود را در یک گفتمان تاریخی به وساطت نیروهای موجود در جهان و میدان اجتماعی سامان دهد و اراده خود را به یک اراده غالب تبدیل کند. کنش یا کنش فرد در یک میدان و فضاهای مشخص و تاریخمند خود را آشکار میکند و بهطور مشخص کرانههای یک کنش محدود به جهان و موقعیتهای خاص جهان خود است. سوژه در چنین فضای برساخته میشود و در این مناسبات (اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی) به یک سوژه تکین یا منحصربهفرد تبدیل میشود. هر چند بهطور طبیعی سوژه اساساً ناب نیست و در یک باهم بودگی تاریخی موجودیت خود را سامان میدهد و بهطور مشخص «سوژگی» میکند. میتوانم بگویم کنش با این پیشفرضها اساساً نمیتواند پراکسیس نسبتی نداشته باشد، اساساً کنش معطوف به پراکسیس است که انسان و هستی او را سامان میدهد و مناسبات او کرانههای تفکر او را محدود یا نامحدود میکند. شاید مهمترین و اساسیترین امر انضمامی و آنجا که یکچیز خود را به وساطت آن نشان میدهد، عینیت و پدیدار بیرونیِ محقق شده در تاریخ است. امری که در بیرون از کرانههای تاریخ زیسته قرار دارد را نمیتوان بهمثابه یک امر مسئلهمند مورد تأمل قرار داد، زیرا حتی انتزاعیترین مفاهیم همچون مفهوم متافیزیک، امر استعلایی دقیقاً به خاطر مسئلهمندی برای سوژه انسانی واجد اهمیت شدهاند و متفکران تلاش کردهاند با پیشفرضهای خود پاسخی به این مفاهیم بدهند.
۲. متفکران از چه چیز سخن میگویند؟ این پرسش مشخصاً در ظاهر امر یک پرسش ابتدایی و پاسخی مشخص دارد، ولی به گمان من به هر امر بدیهی باید شک کرد و امر بدیهی را باید مورد تأمل واکاوی و بازخوانی دوباره قرار داد. تا آنجا که به ذهن من میرسد، تمام اندیشمندان به پرسش و پرسشهای میاندیشیدند که به انسان یا ارتباط مستقیم دارد و یا با یک واسطه انسان در مقام پرسش قرار میگیرد. افلاطون تمام تلاشش پرداختن و ساختن ایدهای بود که انسان بتواند زندگی نیک و ایده نیک را پرورش دهد. تمام تلاش مارکس رهایی سوژهای به نام کارگر از بند استثمار و بیان ایدهای که کارگر بهواسطه آن از بند مناسبات یکطرفه رهایی یابد. مارکس در فصل اول سرمایه به مفهوم کالا میپردازد و قرار است در خلال این مفهوم دقیقاً راه رهایی انسان را در نقد بتوارگی کالا نشان دهد. برای مارکس کالا یک مفهوم انتزاعی نبود، کالا دقیقاً از دل مفهومی برساخته شده بود که انسان کنشگر در مواجهه با آن دچار استیصال شده بود و کالا بهمثابه یک بت کلیت پراکسیسهای انسان و طرحاندازهای انسان را مورد تهاجم قرار داده بود...
ادامه نوشته را در انگاره بخوانید Engare.net/issue-of-praxis
#رسانه شمایید. اگر میپسندید، برای دوستانتان بفرستید.