آمادگیِ پذیرفتنِ شرایط سخت و تبدیل آن ها به یک اوضاعِ آروم رو داشته باشید
با حرف !!! آژیر قرمز رو خاموش کنیم!!
پسرم سرمایِ بدی خورده بود و مجبور بودیم برای تزریق آمپول ببریمش به درمانگاه...
با صدای جیغش درمانگاه رو گذاشته بود روی سرش!
وقتی دکتر آمپول رو بهش تزریق کرد..هنوز گریه میکرد و با خشم به تخت مُشت میزد...
کنارِ پسرم ایستادم و گفتم:چه اوضاع سختی رو تحمل کردی...هرکی جایِ تو بود حتما دلش میخواست از اون اتاق فرار کنه...مگه نه؟
پسرم گفت:اره خیلی درد داشت اگر میتونستم حتما از پشتِ بوم فرار میکردم
گفتم: منم ماشینمو پشتِ ساختمون پارک میکردم تا تو بیای و دوتایی قبل اینکه کسی بفهمه سریع فرار کنیم...
گفت:وای آره بابایی...چه فرارِ هیجان انگیزی میشداااا...
سریع از جاش بلند شد و گفت: من پلیس میشم تو دزد..چطوره؟
با شوخی گفتم: نَخِیرَم پلیس ها قوی تَرَن من میخوام پلیس باشم..
صاف جلوی من ایستاد و گفت: من همین الان آمپول زدما...از همتون قدرتمند تر شدم..پس من پلیسم...
دستامو به نشانه ی تسلیم بالا بردمو فرار کردم. ادامه مطلب
