اتفاقی که داره برای شما میفته وقتی بیست سالم بود برای من اتفاق افتاد: ترومای فقر. ترس از فقیرتر شدن قبل از وقوعش. شوکی که حتی قوه تفکر آدم رو میتونه تعطیل کنه. چون اون کاری که دولت با شما کرد رو خودم با خودم کردم (توضیح بیشتر نخواهید).
امشب افتادم رو دنده توصیه، پس بذارید اینم اضافه بشه: تو کشورهای نرمال، راه غلبه بر این تروما، کار کردن بیشتره. و جواب میده، چون اقتصادشون به اون کار کردن پاسخ مثبت میده. ولی اینجا اینجوری نیست. اینجا بنبسته، و باید خیلی از غرق شدنها رو پذیرفت. اما در این پذیرش، احساسات نسبت به عقل تأخیر داره، و میتونه یه تأخیر طولانی بشه. برای هماهنگ کردنشون باید یک کار رو انجام نداد، و یک کار رو انجام داد. باید «دلسوزی برای خود» رو انجام نداد. اگه خیلی فکر کنی به اینکه بت اجحاف شده، تروما عمیقتر میشه. و «کوچک کردن دنیای خود» رو باید انجام داد. بچهها بشون خوش میگذره چون دنیاشون کوچکه. محدودیتهای دنیای بیرونیشون با محدودهای ذهنشون تطبیق داره. فقر محدودیتهای دنیای فیزیکی شما رو بیشتر میکنه. پس دنیای فیزیکیتون کوچکتر میشه. اگه قرار باشه دنیای ذهنتون همچنان بزرگ بمونه، اذیت میشید.