هرروز تعدادی پیام دارم که در ژانر عریضههای مسجد جمکران هستند | Eric Notes
هرروز تعدادی پیام دارم که در ژانر عریضههای مسجد جمکران هستند. نمیدونم ادمین بقیه کانالها هم مقصد چنین پیامهاییاند یا فقط برای من اینجوریه. بهرحال مضمون بیشترشون فشار روانی شدیدیه که دارند به خاطر وضع غیرعادی مملکت تحمل میکنند. لابد فکر میکنند اینطرف کسی نشسته که خیلی حالش از خودشون بهتره (اریک در طول زمان انقدر آدم حسابی شده که بش حسودی میکنم. اما نمیشه کردیتش رو بیارم تو زندگی واقعی خودم و خرج کنم. این چیزها صرافی نداره و اکسچنج نمیشه). از هر ده نفرشون حداقل هشت نفرشون بیشتر با این مسئله درگیرند که «دیگران به فلان جا رسیدند، من در جا زدم». تو کشوری که هر سه چهارسال قدرت خرید مردم نصف میشه، این حسرتها باید هم بوجود بیاد، چون تعیین برندهها و بازندهها به غیرمنصفانهترین و بیمارگونهترین حالت ممکن رخ میده. اما این افراد متوجه نیستند دارند با خودشون چه کار میکنند. آدم نباید با خودش حرف بزنه. برای تجزیه تحلیل مفاهیم منطقی و عقلی، باید با خودش بحث بکنه؛ اما نباید حرف بزنه، اونجوری که دوتا رفیق با هم حرف میزنند، یا یک مادر با فرزندش. مغز میتونه برای مباحث منطقی، جای وکیل مدافع شیطان قرار بگیره و استدلال کنه. همزمان میتونه وکیل و دادستان باشه. دو جایگاه متفاوتش نقش هم رو خنثی خواهند کرد. اما در مسائل احساسی، نقش دوم مغز، روبروی نقش اول قرار نمیگیره. کنارش قرار میگیره! هر چیزی که بش تحویل بدید، دو برابرش میکنه و تحویلتون میده. وقتی بغض داری، نباید به مغزت بگی «میبینی بغض دارم؟»، چون جوابش اینه که «آره، خیلی وقته که بغض داری، نباید نگهش داری». که بعد تحریک میشی به گریه کردنهای مکرر. اگه همه دوستانت مهاجرت کردن به اروپا و تو از قیمت تن ماهی داری تعجب میکنی، نباید به مغزت بگی «همه دوستام رفتن». چون جوابش اینه که «یعنی واقعا قراره تو همین خراب شده بمیرم؟». مغز شما دقیقا با همون مهارتی که میتونه مناره بسازه، میتونه چاه حفر کنه. اگه ازش بخواید حفر کنه، یه جوری حفر میکنه که تا دل جهنم بره. اگه مردم از دامنه وسیع قابلیتهای مغزشون آگاهی داشتن، ممکن بود بترسند. ولی باید این آگاهی رو بدست آورد. مهم نیست شما کی هستید و تا الان چطور زندگی کردید. همین الان میتونید یک آدم رو شکنجه کنید. همین الان. چون مغزتون بلده و از پسش برمیاد. باید همیشه در ذهن داشت که چه کارهایی بلده. مهم نیست چقدر در زندگی سختی کشیدید. همین الان میتونید کسی رو به خاطر خرد کردن غرورتون بکشید و بدنش رو در حاشیه جاده رها کنید. چون مغزتون اینکه «من انقدر بدبختی کشیدم که دیگه غروری برام نمونده» رو ازتون نمیپذیره. اون همیشه آمادهست که یک ذره نفرت رو بکنه دو ذره، و دو ذرهش رو بکنه چهار ذره. و اینجوریه که میتونه بهمن بسازه، و خودتون رو زیر اون بهمن دفن کنه. و برای همینه که نباید جلوی کوهستان مغزتون، نعره بکشید. اگه مشکل رو میشه با تحلیل درست حل کرد، ازش مشورت بگیرید. اما اگه نمیشه، حرفش هم نزنید. بیشتر ماها هم از لحاظ روانی و هم جسمانی آدمهای دفرمهای هستیم. چون اساسا از محیطی که توش بزرگ شدیم آدم خوشفرمی بیرون نمیاد. و گرنه آدم خوشفرم به خیلی از چیزهایی که ما خودمون رو باش درگیر میکنیم، اهمیت نخواهد داد. اینکه به این فکر کنی که یکی اون سر دنیا از فرصتهایی که تو هم داشتی بیشتر استفاده کرد و الان زندگی مرتبتری داره، یک بیماریه. و باید به شکل بیماری بش نگاه کرد. و دقیقا چون بیماریه، به مغزتون به عنوان یک طبیب مراجعه میکنید. که اونم دقیقا کاری برعکس یک طبیب انجام میده، و دوز سم رو بیشتر میکنه. یک جاندار، باید مثل لیزر روی لحظه لحظه حیات خودش فوکوس کنه. فکر کردن به حیات دیگران، یا حالتهای آلترناتیو فرضی حیات خودتون، خارج از دایره منافع حیاتی شماست. فکر کردن به باختهای گذشته، طولانیکردن باخته. نباید از مغز فرار کرد. باید طوری کنترلش کرد که نیازی نباشه باش حرف بزنید. اگه فقط به «استخراج حداکثر ارزش از همین زندگی موجود» تمرکز کنید، دیگه لازم نخواهد بود باش حرف بزنید.