2020-08-03 14:30:15
اگر دیوار از شوق رسیدن
به آنسوی خویش
آبستن نباشد
پنجره ها چه کسی به دنیا بیاورد؟!
از دیوار می ترسم
از دیوار پیوسته و عقیم!
دلتنگ پنجره هایی هستم
که هرگز به دنیا نخواهند آمد
و دلخورم از دیواری که فقط دیوار است!
دلم می خواست
روزی از پنجرهء خستهء دیواری مردد
خودم را به آغوش سقوط پرت کنم
و آنقدر بیفتم
که "شکستن" از خود خجالت بکشد
و گریه کند
و گریه کند
و آنقدر گریه کند
تا فقط گریه کرده باشد!
-اما دیوار عقیم بود
و شوق سقوطی دردناک
در من مرد!-
و حالا حس میکنم
مرده ای در من زندگی می کند
که از مردنش راضی است!
امروز به آینه گفتم:
من کمی ترسو شده ام!
دیگر میترسم از پرواز
میترسم از رهایی
من میترسم از این فراغت بعد از جدایی!
میترسم...
از آرزوهایی که شبیه من نیستند
از فردایی که قرار است شبیه دیروز باشد
و از زنجیرهایی که اسیرشان کرده بودم!
آینه خندید و آهسته شکست...
من اینجا نشسته ام...
و هزارسال میگذرد
اما شاید فقط چندسال گذشته است!
نمیدانم!
من هنوز می ترسم
از جای خالی دیواری که فرو ریخت!
و اما هنوز هم مانده ام
به پای آرزوها
و ترس های خویش
که دیگر بوی تلخ فراغت
و آسودگی می دهند!
من میترسم از این فراغت بعد از جدایی...
میترسم!
#عرفان_محمودیان
اِرما @Erma_official
1.7K viewsErfan, edited 11:30