#حرارت_تنش568 مثلا اومده بودیم برای من لباس عروس بخریم اما او | ♥️ عشق جذاب ♥️
#حرارت_تنش568
مثلا اومده بودیم
برای من لباس عروس بخریم اما اون سر من داد زد و اگه کسی شنیده باشه که آبروم رو برده.
در اتاق پرو رو باز کردم
با چشم های سرخ و اشکی بیرون رفتم و لب زدم:
- بیا، باز کردم.
با اخم چنگی به بازوم زد و غرید:
- این کارا یعنی چی بهاره؟
از درد چهره ام در هم شد
اما حرفی نزدم چون قلبم واقعا از رفتار بدش شکسته و غمگین بود.
- بهاره کری؟ لال شدی؟!
صداش خیلی بلند بود.
طوری که شهره از پله ها با عجله بالا اومد و پرسید:
- چی شده؟ چرا داد میزنی فردین؟
فردین خان چنگی به موهاش زد و جواب داد:
- داره دیوونه م میکنه، دیوونه.
با ناراحتی سرم رو بیشتر خم کردم اما همچنان حرفی نزدم و سکوت کردم.
*
#فردین
وقتی حرف نمی زد.
وقنی اینطور سکوت می کرد دلم می خواست گردنش رو گوش تا گوش ببرم.
- آروم باش فردین.
بی توجه نسبت به شهره، چنگی به بازوس بهاره زدم و هلش دادم داخل اتاق پرو.
- گمشو داخل تا سگم نکردی.
با گریه وارد اتاق پرو رفت، پشت سرش داخل رفتم و در رو هم بستم.
- لخت شو.
نگران و ترسیده در سکوت فقط نگاهم کرد و عصبی تر شدم.