#حرارت_تنش570 با پشت دست چشم های اشکیش رو تمیز کرد و لب زد: - | ♥️ عشق جذاب ♥️
#حرارت_تنش570
با پشت دست چشم های اشکیش رو تمیز کرد و لب زد:
- میخوام برم خونه.
خواست از کنارم رد بشه
که عصبی چنگی به بازوش زدم و غریدم:
- منو سگ نکن بهاره.
صورتش از درد درهم شده بود.
اشک هاش کل صورتش رو گرفته و هق هق کنان اشک می ریخت.
- ولم کن... اصلا همون لباس عروس مادر بزرگتونو می پوشم...
اصلا نمی فهمیدم
و درک نمی کردم که چی شده و چرا اینطور مثل ابر بهاری گریه میکنه و حرف هم نمیزنه؟
نفس عمیقی کشیدم.
سعی کردم آروم باشم تا نترسونمش و بلکه گریه ش بند بیاد و دست از اشک ریختن برداره.
- بهاره جان...
صداش زدم.
اما توجهی بهم نشون نداد که هیچ، فین فین و صدای گریه ش هم بیشتر از قبل شد.
- بهاره خانوم.
نوازش وار بازوش رو لمس کردم اما اون بی توجه سعی کرد تا دستش رو عقب بکشه.
- ولم کن... می خوام برم خونه.
لبم رو به دندون گرفتم
تا خودم رو کنترل کنم و سرش داد نزنم به خاطر اینکه مدام پسم می زد و نمی گفت که چه مرگشه؟!
- د لعنتی چرا نمیگی چی شده؟ چرا همش داری گریه می کنی؟
کمی آروم شده بود.
اما این حرفم باعث شد دوباره به گریه بیفته و با صدای خیلی بلندتری بزنه زیر گریه.
- بهاره داری دیوونه ام می کنی.
این بار به جای این که بترسه و ازم دور بشه، خودش اومد جلو دستش رو دور کمرم حلقه کرد و صورتش رو به سینه ام چسبوند.
- تو رو خدا داد نزن.