#حرارت_تنش_692 حالا می فهمیدم چرا روشنک هیچ مشکلی با ازدواج ف | ♥️ عشق جذاب ♥️
#حرارت_تنش_692
حالا می فهمیدم چرا روشنک هیچ مشکلی با ازدواج فردین و بهاره اصلا نداشت.
چون ازدواجشون صوری بوده.
برای همین خیلی راحت اومد خواستگاری بهاره برای فردین.
کمی سرم رو خاروندم و پرسیدم:
- از روستا میری؟
همونطور که به جمع کردن وسایل مشغول بود، جواب داد:
- یه مدت تا کارام انجام بشه
میخوام برم پیش خانواده ام اما وقتی برگردم ایران، دوباره میام روستا.
" خوبه " ای زمزمه کردم.
- موفق باشی.
با اینکه هیچ وقت با من خوب نبودی!
خندید و گفت:
- خب توام با من خوب نبودی.
حق به جانب نگاهش کردم و توضیح دادم:
- تو همیشه طوری به من نگاه می کردی
که من انگار ارث بابات رو دولپی خوردم و بالا کشیدم.
منم برای اینکه تو اونجور عصبی نگاهم می کرد برای مقابله به مثل اونجوری نگاهت می کردم.
لبخندی زد و گفت:
- ارث بابامو که واقعا فکر می کردم خوردی...
یهو جدی شد و ادامه داد:
- قدر نغمه رو بدون.
خیلی خاطرت رو میخواد و خیلی پشتته!
لبخندی زدم و پرسیدم:
- عروسیمون میای؟!
با لبخند مهربونی جواب داد:
- اگه ایران بودم حتما میام.
و این شد شروع دوستی ما و آتش بس دشمنی بی دلیل بینمون به لطف نغمه!
- با اجازه ت من برم توام به کارات برسی.
به همدیگه شب بخیر گفتیم و من وارد اتاق خودم شدم تا به نغمه پیام بدم.
کمی باهاش چت کردم و با فکر به اینده کم کم خوابم برد.