Get Mystery Box with random crypto!

رمـان عشق حقیـقی

لوگوی کانال تلگرام eshghhaghighii — رمـان عشق حقیـقی ر
لوگوی کانال تلگرام eshghhaghighii — رمـان عشق حقیـقی
آدرس کانال: @eshghhaghighii
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1
توضیحات از کانال

دلنوشته هایی از جنس عشق و احساس💑 بیا و به جرعه ای از عشق و احساس مهمانم باش❤️ همراه با عکس نوشته های عاشقانه💞 متن های خود رو به آیدی زیر ارسال کنید : Admin: @hamidtavallaei Instagram: hamidtavallaei

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-06-07 12:51:40
ژانر مورد علاقه تون چیه . . ¿¡
Anonymous Poll
100%
عاشقانه
0%
تخیلی
0%
پلیسی
0%
طنـز
2 voters9 views09:51
باز کردن / نظر دهید
2022-06-05 06:58:28 Anyone l see has lost his happy face somewhere..!
هـر کیو میبینم
حـال خوبشو یجا گم کـرده...!
10 views03:58
باز کردن / نظر دهید
2022-06-04 22:30:44 #پارت_سـوم


امیر ***


گوشه چشممو با صدای زنگ موبایلم باز کـردم!
با همون چشمای نیمه باز دکمه سـبزو فـشـردم!
صدای تـقریبا بلند عـلیرضا توی گوشی پیچید که معـلوم بود بیرونه . .
علیرضا : کجایی امیر؟
امیر : تو خواب
علیرضا : امیر مث آدم بحـرف جلو خونتونم بیا پایین الان وقت خواب نیس!)
من : نگاهی به ساعت انداختم که پنج و نیم عصرو نشون میداد . . .
از تخت پایین اومدم و دکمه آیفون و فشردم و رفتم از روی تخت تیشرت مشکیه ساده ای که قبل از خواب درش آورده بودمو پوشیدم و موهای فرمو شونه کردم و موبایلمو برداشتم و از خونه خارج شـدم . . .
علیرضا تو حیاط منتظرم بود و با دیدنم سوت بلندی کشید و به سمتم اومد . .
علیـرضا : این چشای خابالو چی میگه داداش بچه ها منتظرت بودن زنگ زدن گوشیتو بر نداشتی گفتم خودم بیام دنبالت . .
من : یدفه خوابم برد اصن یادم رف همه هسن؟!
علیرضا : آرع فقط ممد کار داشت نتونست بیاد بقیه بچها همه هستن!)
امیر : آها فقط الان ماشینت کجاس نمیبینمش
علیرضا : ماشین چیه داداش اون که دیشب بابام مالید به دیوار الان صافکاریه با تاکسی اومدم
امیر : هوف الان باید سه ساعت منتظـر تاکسی باشیم.. ¿¡
علیرضا : چته تو پسـر چرا انقد بد فازی خب دو دقیقه تاکسی میگیریم دیگه بزار برسیم به میدون
امیـر : اوکی
علیرضا : چیشده رابطتت با اون دختره بهم خورد؟!
امیـر : ن بابا چن روزه بی حـصلم حنام هی باهام میپیچه اعصابم بیشتر داغون میشه . . ))
علـیرضا : چی میگه؟ خودت چته؟!
من : هیچی از این گیـرای مزخرف با این نرو با اون نباش بهش گفتم حق دخالت تو همه کارامو نداری الانم قهره منتظره برم منت کشی بقیشم جریان منو بابام خودت بهتر میدونی دیگ . .
با رسیدن به میدون هر دو ساکت شدیم و منتظر تاکسی بودیم چند تا تاکسی رد شدن ولی هیچکدوم نایستادن منم کلافه روبرو رو تماشا میکردم که بالاخره تاکسی جلوی پامون ترمز زد
علیرضا سوار شد و منم بعدش سوار شدم از اول راه سرش تو گوشی بود کرایه رو حساب کرد و پیاده شدیم به سمت خونه حسـام (رفیقمون) حـرکت کردیم . . .
11 views19:30
باز کردن / نظر دهید
2022-06-04 19:30:04 « l,m soulless »

« بدنم روح نـداره..!»
9 views16:30
باز کردن / نظر دهید
2022-06-04 18:50:12 #پارت_دوم


ماوی ***


کیفمو روی میز گذاشتم ، و روی صندلی نشستم سحـرم کیفشو کنار کیفم گذاشت ، و همونطور ک داشت مینشست زیر لب با خودش حـرف میاد . .
منو سحـر با هم نسبت فامیلی داشتیم ولی اول از هر چـیزی با هم رفیق بودیم . . سـحر دختر عمم و من دختر داییش بودم . . بچه بودیم با هم حال نمیکردیم ولی از راهنمایی به بعد بخاطر یه سـری از اتفاقا با هم خیلی صمیمی شده بودیم و یجورایی شبیه خواهر بودیم . . جالبشم اینجا بود هر اتفاقی ک میوفتادو واسه هم تعریف میکردیم همیشه انگار یجورایی عادت کرده بودیم و نمی تونستیم چیـزی از هم مخفی کنیم ولی قشنگیش این بود که از یه جایی به بعد دیگه همو بلد بودیم و این قشنگترین جای رفاقتمون بود . .
گارسون بعد چند دقیقه به طرفمون اومد دو تا قهوه ی ترک سفارش دادیم با یه کیک شکلاتی . .
سحـر : خانوم خشگله تحویل نمیگیری حواسم هستااا . .
من : خنده ریزی کردم و فحش زیر لبی بش دادم حالم یطوری بود . . بین خوب و بد . . خنثی بودم حس میکـردم یه اتفاقی قراره بیوفته و دلشوره داشتم اما حس خوبیم بهش داشتم . .
من و سحـر یه ویژگی مشترکمون این بود که حسامون خیلی قوی بود اکثر چیزایی که حس میکردیم و اتفاق میوفتاد . . )))
سحر نیشگونی از بازوم گرفت ک یدفه از فکر در اومدم . . گارسون قهوه ها رو به نوبت جلوی من و سحـر و در آخـر کیکو با برش های مساوی وسط میز گذاشت . . منم به محض رفتنش دستمو بردم که بزرگ ترین برشو کیکو بردارم که سحر روی دستم کوبید و به منم پشت سرش به علامت فا*ک انگشتمو بهش نشون دادم . .
اولین برشو برداشت و دومیشو خودش تو بشقابم گذاشت اینم یه نمونه از دیوونه بازیاش . . .
سحـر : ماوی میگم دلم بدجور برا خلوت دو نفرمون تنگ شده بود این ماه آخـر بخاطر امتحانا انقد خونه بودم مغزم خالی شدع بود . .
من : حالا همچین میگی انگار مغـزت توش چیزیم بود از وقتی یادم میاد همین اسکل بودی عشقم
سحـر : ن به اون اسکلت ن به اون عشق آخـرت بنظرم تو دو دقیقه سکوت کن . . راستی ماوی تو هم حسای عجیب غریب این آخـرا داری . . ¿¡
من : عجیب غریب ک نمیدونم ولی یجورایی استرس دارم حس میکنم میخواد یه اتفاق جدید بیوفته . . !))
9 views15:50
باز کردن / نظر دهید
2022-06-03 19:59:03 Don,t say l,m busy say my heart is busy...!

نگو سـرم شلوغـه ، بگو دلـم شلوغـه . .
7 views16:59
باز کردن / نظر دهید
2022-06-03 18:21:57 #پارت_اول


ماوی ***


ایرپادمو داخل گوشم گذاشتم و موزیک مورد علاقمو پلی کردم و صدا رو طـبق معمول آخر کردم و رفتم سر کمدم و یه تیپ سفید و مشکی زدم و کولمو برداشتم و وسایل مو داخلش گذاشتم و در آخر نگاهی به تیپم داخل آینه انداختم و به نشونه تایید به خودم لایکی نشون دادم و به سمت اپن رفتم و یکم پول خورد برداشتم برای تاکسی . . قرار بود چهار ماهه دیگ که 18 سالم شد بعد گرفتن گواهی نامم بابا برام ماشین بخره . .)))
آهنگو استپ زدم و به سحـر زنگ زدم با دومین بوق برداشت . .
من: سلام خوبی؟ کجایی؟
سحـر: سلام قربونت دارم تاکسی میگیرم تو کجایی . . ¿¡
من: تازه دارم از خونه حرکت میکنم تا ده دقیقه یه رب دیگه میرسم . .
سحـر: اوکی پس فعلا
من: فعلا
گوشی و قطع کردم و توی کولم گذاشتم و سریع کتونی نایک مشکیمو پوشیدم و طبق عادت بنداشو دور پام بستم . . ))
دکمه آسانسور و فشردم . . یکم صبر کردم و دوبارع فشردم تازه داشت میومد پایین ولی تصمیم گرفتم از پله ها برم پایین . .
همیشه از انتظار متنفر بودم ولی خب بعضی وقتا برای اتفاقای قشنگ زندگی باید منتظر موند . .))
از در که بیرون اومدم به حالت دو به سمت خیابون حـرکت کردم و ایستادم و دستمو دراز کردم سمت اولین تاکسی ک اومد و ترمز زد و به سمتش رفتم تا سوار شم . .
کرایه دادم و مقصد و گفتم بعد چشامو برای چند دقیقه بستم با رسیدن به مسیر مورد نظر تشکری کردم و پیاده شدم و به سمت کافه ویونا رفتم سعی کردم پاهامو تند کنم . . به در کافه ک رسیدم دیدم سحر تازه دارم میرع تو که از پشت روی شونش زدم . . . سحـر با هیجان تو بغلم پرید و دیوونه ای نثارم کرد به سمت میزی ک سمت خلوت تری بود رفتیم و نشستیم . .
6 viewsedited  15:21
باز کردن / نظر دهید
2022-05-22 19:40:32 حال ما بی ان مه زیبا مپرس . .

ای در دلم نشسته از تو کـجـا گریزم . .

رمانمون درباره دختری زیـبا که پستی ها بلندی

های زیادیو تجـربه میکنه بریم تا باهاش بیشتر

آشنا بشیم
7 views16:40
باز کردن / نظر دهید