Get Mystery Box with random crypto!

#اتفاقات_واقعی پدربزرگم می‌گفت یه شب از خونه میزنه بیرون و می | اعتراف

#اتفاقات_واقعی

پدربزرگم می‌گفت یه شب از خونه میزنه بیرون و میره تو نی زارا، همه جا تاریک و.. که یهو حس میکنه صدای عروسی و میاد. میگه رفتم نزدیک دیدم عروسیه ؛عروسی جنا بوده بعد بابابزرگم اینا یه لباس مجلسی سفید داشتن که میبینه همون تن جناس میگه رفتم نزدیکشون دستمو زدم به پلویی که زعفرانی بوده زدم به اونی که لباس تنش بود گفتم بسم الله که یهو غیب شدن، رفتم خونه و گفتم فلان لباسو بیارین، وقتی آوردن دیده لباس زرده و جای دستش هست

@eteraf_dokhtaroneh