#اعتراف_ناشناس با سلام ادمین جان اگه دلت کشید بزار ما جنوب ه | اعتراف وطنی

#اعتراف_ناشناس


با سلام ادمین جان اگه دلت کشید بزار
ما جنوب هستیم
تابستونا می‌رفتیم یکیی از روستاهای کرمان سه ماه و اونجا میگذروندیم
یه روز همه رفته بودن بیرون منو داداشم خونه بودیم توپمون افتاده بود باغ بغلی
چون دیوار کوتاه بود من رفتم تو باغ که توپو بیارم
شنیدم که از انباری باغ صدا میاد رفتم درو باز کردم
دیدم باغبون با زن همسایه خلوت کردن ، تا منو دیدن باغبون با چوب افتاد دنبالم تا می‌خوردم میزد خوب کبودم کرد داداشم که شنید فرار کرد
من با هر زوری که بود در رفتم
حالا که رفتیم بیرون داداشم داشت فوش میداد
درس عبرتی شد که به هر انباری سر نزنم