Get Mystery Box with random crypto!

به همت موسسه فرهنگی مطالعاتی پیدایش(رویش دیگر): انتشار متن | خوب زيستن|بابک عباسی

به همت موسسه فرهنگی مطالعاتی پیدایش(رویش دیگر):

انتشار متن میزگرد اول پرونده "فلسفه تحلیلی در زندگی روزمره" با عنوان "فلسفه تحلیلی و زندگی روزمره؛

بخش سوم: فلسفه تحلیلی چیست و چه نسبتی با زندگی روزمره دارد؟

با حضور:

دکتر بابک عباسی، مدیر گروه فلسفه دانشگاه آزاد علوم و تحقیقات تهران؛

دکتر حسین شیخ‌رضایی، مدیر گروه مطالعات علم موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران؛

دکتر ابراهیم آزادگان، رئیس دانشکده فلسفه علم دانشگاه شریف؛

دکتر محمدرضا واعظ، میزبان و دبیر علمی پرونده؛


محمدرضا واعظ: دکتر عباسی عزیز ممنون می‌شوم ابتدا در مورد چیستی فلسفۀ تحلیلی توضیح دهید.

بابک عباسی: قبل از هر چیز باید یادآوری کنیم در بافتاری که ما در این بحث در آن قرار داریم، هنگامی که می‌پرسیم «فلسفه تحلیلی چیست؟» به دنبال یک تعریف دقیق و تحلیلی از فلسفه تحلیلی نیستیم، بلکه نقطه تأکید ما در این بحث، زندگی روزمره است. من فلسفه تحلیلی را در چارچوب کلی فلسفه تعریف می‌کنم و منظورم آن تعریف از فلسفه تحلیلی است که با دو کار مشخص معلوم می‌شود؛ یکی توضیح و تحلیل مفهومی است و دیگری استدلال و توجیه است که البته این دو کار در دل سنجش و بررسی نقادانه صورت می‌گیرد.

ما از چیستی خود فلسفه و به تبع آن چیستی فلسفه تحلیلی می‌توانیم دو برداشت داشته باشیم. یکی برداشت نخبه‌گرایانه و یکی برداشت غیرنخبه‌گرایانه. در برداشت نخبه‌گرایانه ما فلسفه را مختص و منحصر به طبقه خاصی از افراد می‌دانیم که تحصیلات آکادمیک خاصی دارند و برای این که در این زمینه فعالیت کنند تربیت شده‌اند؛ اما در برداشت غیر نخبه‌گرایانه چنین تلقی‌ای وجود ندارد. در برداشت غیرنخبه‌گرایانه که از قضا یکی از فیلسوفان مهم تحلیلی یعنی پوپر به آن قائل بود، او می‌گوید که هر زن و مردی فیلسوف است، فقط برخی فیلسوف‌های بهتری هستند. این برداشت غیرنخبه‌گرایانه از فلسفه و فلسفه تحلیلی به بحث ما مربوط تر است. حتما برای شما هم پیش آمده است که گاهی با فردی مواجه می‌شوید که حکمتی در صحبت‌هایش است و هنگامی که پای صحبت این فرد می‌نشینید می‌بینید که از مسائلی صحبت می‌کند که از قضا فیلسوفان طراز اول هم ممکن است که درباره همان موضوعات صحبت کنند و همین‌جاست که فلسفه تحلیلی به زندگی روزمره ارتباط پیدا می‌کند.

نکته دیگری که درباره تفاوت فلسفه با دیگر رشته‌ها می‌توان گفت این است که رشته‌هایی مثل فیزیک، شیمی یا ریاضی را نمی‌توان غیرنخبه‌گرایانه فهمید، اما علوم انسانی به طور کلی و خصوصا فلسفه این‌طور نیستند؛ یعنی برداشت‌های غیر نخبه‌گرایانه و غیر حرفه‌ای هم از علوم انسانی ممکن است. به همین دلیل هم هست که مثلا اگر در تاکسی کسی از شما بپرسد که «شغل شما چیست؟» اگر پاسخ بدهید که فیزیک یا شیمی درس می‌دهید، پرسش و پاسخ همان‌جا تمام می‌شود و در ادامه از چیزهای دیگری صحبت می‌کنید. اما اگر بگویید که فلسفه درس می‌دهید، سوال بعدی این خواهد بود که خب این فلسفه چیست؟ پس ما می‌توانیم فلسفه را در چارچوبی این‌چنینی مطرح کنیم.

محمدرضا واعظ: بعد از پرداختن به چیستی فلسفۀ تحلیلی، بهتر است به این سؤال بپردازیم که فلسفه عموما و فلسفۀ تحلیلی خصوصا، چه نسبتی با زندگی روزمره دارد؟

بابک عباسی: در پاسخ به این پرسش که نسبت فلسفه یا فلسفه تحلیلی با زندگی روزمره چیست؟ باید اساسا ببینیم که چه برداشت‌هایی از فلسفه وجود دارد و افراد با چه انگیزه‌هایی به سراغ فلسفه می‌روند؟ یک خطایی که در اینجا ممکن است رخ دهد این برداشت است که گویی ما فقط یک نوع فلسفه‌ورزی داریم و گویی افراد فقط با یک انگیزه سراغ فلسفه می‌روند و فلسفه فقط یک قِسم است، درحالی که آن طور که در تاریخ فلسفه محقق شده است، برداشت‌های مختلفی از فلسفه داریم. من در اینجا به چهار برداشت از فلسفه اشاره می‌کنم. منبع اصلی من برای این تقسیم بندی، تقسیم‌بندی ریچارد کریل در کتاب thinking philosophically است با این توضیح که من آن تقسیم‌بندی را خلاصه‌تر و به گمان خودم شسته‌ورُفته‌تر کرده‌ام.

اولین برداشت، معرفتی است، به این معنا که فلسفه یعنی فهم جهان و واقعیت. به عبارت دیگر، فلسفه به مثابه معرفت به جهان است، اما معرفت‌های متعدد و تکه پاره و به قول آیزیا برلین یک معرفت روباه‌وار به جهان است. روباه چیزهای زیادی می‌داند. در این برداشت آدم‌ها با انگیزۀ معرفت‌جویی سراغ فلسفه می‌روند.

برداشت دیگر، برداشت استعلایی است و اگر باز هم بخواهیم که از سخن آیزیابرلین استفاده کنیم، یک معرفت خارپشت‌وار و به این صورت است که به جهان به مثابه کل نگاه کنیم و کل جهان را در یک یا دو یا سه اصل خلاصه کنیم و یک معرفت کلی داشته باشیم.

برداشت سوم، انگیزه رفتن سراغ فلسفه، کنجکاوی است و در اینجا ما می‌توانیم فلسفه را به مثابه معما یا چیستان بدانیم، یک جور بازی فکری جذاب. این فلسفه برای فلسفه است.