تهیونگ از حواس پرتیــ ــش استــفادهـ کرد و انگشــت وسـطـ ـش رو تو سـوراخــ جونـگـکوك فرو کـرد
انگشــت شو با زحمـ ـت تـو ســوراخــ تنـگ کـوکی تکــون و با لـذت بـه نالــه هـاشـ گوشـ میداد.
انگـشــتـ هاشـو وارد میـکــرد و باعـث میشد اشُکای کوکـی تند تند پایـین بریزه.
-آروم باش بیب.. دردش میره
کوکــی سر تکون داد ولی همچنان اشک میریخت. جیــغ کوتاه کوکـی به محــض وارد شدن عضــ ــو تـهیـونـگ شـنیـده شـد. سرشــ رو تو گردنــ تهـیــونگ فـرو کـرد و هـق هـق هاشــو رهـا...
خــ ـیـس تـریــن فَـنفــیک #ویـــکـوك
با خونـدنــش بــه نـیاز پـیدا خـواهـید کـرد ツ