Get Mystery Box with random crypto!

((چشمه ی آب حیات )) اسکندر مقدونی دوست داشت روزی به چشمه ی آب | 💚فقــــط خــــــدا💚






((چشمه ی آب حیات ))
اسکندر مقدونی دوست داشت روزی به چشمه ی آب حیات برسد ،و از آب آن چشمه بنوشد .و حیاتی جاودانه پیدا کند .به او گفتند :این چشمه در غاریست
و این غار در جایی دور و متروک افتاده است .اسکندر بسیار خوشحال شدو راهی این غار شد .
او با بی مرگی در چند قدمی فاصله داشت . او وارد غار شد و از آب چشمه
برگرفت تا بنوشد .در همین لحظه کلاغی
به او گفت صبر کن ...
اسکندر از اینکه میدید کلاغی سخن میگوید سخت شگفت زده شد. او از کلاغ پرسید ؟؟؟میخواهی چه بگویی ؟
کلاغ گفت :ده هزار سال پیش من نیز از این آب نوشیدم و اکنون هزاران سال است که روزهایم را به امید مردن سپری میکنم .اما مرگ به سراغ من نمی آید .
من از تکرار روزها و شب های مشابه ملولم ..
دلم میخواهد از شر این بدن خلاص شوم .
برای کشتن خود شیوه های بسیاری ابداع نمودم اما هرگز موفق نشدم ..من سم نوشیدم فایده نداشت .خود را از کوه پرت کردم فایده ای نداشت . گویی هیچ راهی برای مردن من وجود ندارد .
چگونه میتوانم این زندگی را سر کنم در حالیکه هیچ امیدی به مردن ندارم .
حالا برای خود رسالتی فرض کرده ام و آن این است که اینجا بنشینم و آدم های مشتاق نوشیدن آب چشمه آب حیات را پند دهم و از نوشیدن منع کنم .
میگویند :اسکندر به فکر فرو رفت. و ناگهان آب را بر زمین ریخت و از غار خارج شد ...و هرگز به آن غار بازنگشت .
اسکندر از نمردن ترسیده بود ..
اگر مرگ وجود نداشت زندگی باری بود بر دوش .. اندیشه ی مرگ است که زندگی را زیستنی میکند .
بیماریست که باعث میشود سلامتی را درک کنی و از سلامتی خود شادمان باشی ..
ادامه دارد ....

@faghaaatkhoda